افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

طوفان ویرانی

آمد و آتش به جانم زد

رفت و سنگی هم به جامم زد

حسرت آورد و غرورم برد

گلشن دل از غمش پژمرد

تور صیدش را چو آورده

غمزه ای و دل زمن برده

رفت و چون طوفان ویرانی

قلب من غرق پریشانی

آسمان از دود غم پر کرد

سینه مالامال شد از درد

مردنم به گر نباشد او

تیر مژگان بر دلم زد او

مونس شبهای تارم بود

نفس سبز بهارم بود

واله و شیدای او گشتم

لاله رسوای این دشتم

سر به راه او بدادم من

در سر کویش فتادم من

ور بگوید میر ، می میرم

گر نباشد سخت دلگیرم

یاد باد آن خنده نازش

سوی من آور خدا بازش

ح.د

۲۱/۲/۸۲

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد