افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

نوحه ۲۸ صفر

باز این دل سودائی دارد غم و افغانها

بارد ز یم چشمش خونابه چو بارانها

باز از غم جانسوزی گوید سخنی این دم

از هجر رسول حق آن خسرو خوبانها

بنشین و ببار این دم از  دیده و دل با هم

زیرا که برفت از دست آن منجی انسانها

هم عرش سماء خونین هم فرش زمین خونین

بی شک که شب خون است در بحر و بیابانها

شب تار و دلم زار است در دیده و جان خار است

آری به خدا والله افزون ز مغیلانها

قربان قدوم تو جان گوهر ناچیز است

ای شاه سماء پیما پیغمبر انسانها

یک بحر سرشک غم دارم ز فراق تو

یکسو غم دل دارم یکسو غم جانانها

یک بیشهء تنهایی دارد دل سودائی

از داغ و غم زینب در ماتم یارانها

با دیدهء دریایی بارد دل خونینم

وز موج پریشانی داریم  چو طوفانها

کی میرود از خاطر یادی که خدا خواهد

تو یاد خدا خواهی پیوسته به دورانها

عالم همه محزون و آدم همه خونین دل

هم جن و ملک دلخون در ساحت سامانها

شال سیه ماتم در گردن شیر حق

زهرا همه دم گرید چون ابر بهارانها

یکسو حسن مسموم از زهر ستم دلخون

یک سوی دگر به به سالار شهیدانها

یکسوی دگر زینب قربان غمش گردم

بگرفته بغل زانو از این همه حرمانها

کی تاب و توان دارم کین قصه بپردازم

با قلب پریشانم در کلبهء احزانها

تا نور صفا بینی در آیینه روحت

دستی به تولا زن بر سینه ز ایمانها

دستی بزن از حسرت بر سر تو در این ماتم

خورشید خدا پر زد از کنگر ایوانها

یکروزهء هستی را بی یاد خدا منشین

تا لب نگزی هرگز با گوهر دندانها

گر رهرو حق بینی یادی ز شهیدان کن

یکدم منشین غافل از یاد اسیرانها

تا روز ابد گر دل گوید غم آن یاران

پایان نرسد هرگز یک لحظه ز هجرانها

( مخلص ) نرسد آخر اندوه تو را گویی

پس ناله کنان سر ده افسانه به دورانها

محمد گرگین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد