چهارمین روز بود ز تابستان
موج مردم به بحر کوچه روان
ماه را روی دوش می بردند
رو بسوی جنوب ، قبرستان
*
ماه همبازی کودکیم
بود ، اما چه زود و تند گذشت
رفت روزی پی قسمت خویش
دل ما را ولی عجیب شکست
*
رنگ ماتم گرفته بود زمین
بچه های محله جمله غمین
بغض ها در گلو فرو خفته
ماه را دوست داشتند ، همین
*
رفته بود لیک باز آمده بود
خانه شوی سوی بیت پدر
بدر بود و هلال برگشته
تلخی غم به کام جای شکر
*
زهر در جانش ز درد بیماری
ریخته روزگار ، پگاه و غروب
ناله اش چون ز غصه بر میخواست
قلب اهل محل پر از آشوب
*
زنگ نقاشی یادش بخیر در مهد
خانه ای روی کاغذ بی خط
می کشیدیم و اما دیگر نیست
ماه ، تا خانه را روح دهد
*
ای عزیز روزگار غریب
باز گرد و مرا با خود بر
بین هر دو جهان منتظرم
باش ، تا پای گذارم به سفر.....
ح.د