به موسی آذری
آزرده شد موسی ز دستم وادریغا
افسوس قلبش را شکستم وادریغا
گفتم جفنگ اما نبد منظورم ایشان
بر وی در خنده ببستم وادریغا
در قافیه جانا چو گیر افتاده بودم
چون جغد بر بومش نشستم وادریغا
تایید شعرش بود، آن چیزی که گفتم
والله نه خصم جانش هستم وادریغا
برده گمان قصدم شده تخریب ایشان
تبریک سوی او فرستم وادریغا
دیگر نمی گویم سخن که آزرده گردد
دندان شعر خود شکستم وادریغا
ح.د
من اگه دوستی مثه تو داشتم که برام شعر میگفت براش خودکشی میکردم.
والا!
سلام به دکتر عزیز
لطف دارید شاید یه روز یه شعر برایت سروم
به امید دیدار
سلام شاعر هم ولاتی
شعر بندر دیلم را در وبلاگم قرار دادم . ریبا بود و محکم.
درود بر شما
بر بنده منت میگذارید استاد بزرگوار
به امید دیدار