در خیال آیینه ، زلف من پریشان بود
بندگان درگاهم ، صخره ها و طوفان بود
در نگاه انسانها ، یک غریبه ی مفلوک
سنگ و جام و آیینه ، کشتنم چه آسان بود .
ح.د
ترکیب {در خیال آیینه } از وبلاگ از خویش گفتن ها
بعاریت گرفته شد
http://rahalost.blogsky.com/#
سلامخیال های ناپخته ام را گاهی در دیگ خود خواهی هایم میپزم.....شاید بشود با بغض خورد...دوست خوب! ممنونم ارزش کلامتان برایم بی نهایت زیبا بود...قلمتان زرنگارتر از همیشه
درود وسپاس از حضور گرمتانبه امید دیدار
سلام بسیار سروده ی زیبایی بود خاطره ی عزیز دوست نازنین منه ایشان نیز چون شما اشعار زیبایی می سرایند
سلام ممنونم آرزوی موفقیت شما و دوست مشترکمان را دارم
سلامدوست خوب با اجازه شما در لیست دوستانم گذاشتم..
سلامخیلی لطف میکنید سپاسگذارم
سلام
خیال های ناپخته ام را گاهی در دیگ خود خواهی هایم میپزم.....شاید بشود با بغض خورد...
دوست خوب! ممنونم ارزش کلامتان برایم بی نهایت زیبا بود...قلمتان زرنگارتر از همیشه
درود
و
سپاس از حضور گرمتان
به امید دیدار
سلام
بسیار سروده ی زیبایی بود
خاطره ی عزیز دوست نازنین منه ایشان نیز چون شما اشعار زیبایی می سرایند
سلام
ممنونم
آرزوی موفقیت شما و دوست مشترکمان را دارم
سلام
دوست خوب با اجازه شما در لیست دوستانم گذاشتم..
سلام
خیلی لطف میکنید سپاسگذارم