افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

سحر

سحر شد از غمت بیدارم ای یار

به عشقت تا ابد باشم گرفتار

یگانه مهر و ماهی در دل من

ز هجراتت دو چشمم مانده بیدار

در این دوران سختی کاش بودی

طبیبا از غمت دل گشته بیمار

هوای با تو بودن دارم  ای جان

میان ما ولی پل بسته دیوار

اسیر غصه ای بی انتهایم

چو فواره شدم آخر نگونسار

شراب غصه ، ساقی ریخت در جام

به نوشیدن مرا کردند اجبار

رهایی بی تو بودن نیست ممکن

ز غصه ، ماتم و هم رنج و ادبار

فروزان کن شبم را شمس خاور

خداوندا ، عزیزم را نگه دار .

ح.د

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد