سحر شد از غمت بیدارم ای یار
به عشقت تا ابد باشم گرفتار
یگانه مهر و ماهی در دل من
ز هجراتت دو چشمم مانده بیدار
در این دوران سختی کاش بودی
طبیبا از غمت دل گشته بیمار
هوای با تو بودن دارم ای جان
میان ما ولی پل بسته دیوار
اسیر غصه ای بی انتهایم
چو فواره شدم آخر نگونسار
شراب غصه ، ساقی ریخت در جام
به نوشیدن مرا کردند اجبار
رهایی بی تو بودن نیست ممکن
ز غصه ، ماتم و هم رنج و ادبار
فروزان کن شبم را شمس خاور
خداوندا ، عزیزم را نگه دار .
ح.د