ژاله ، عمرش یکدم است اما چرا
ذهن ما را میبرد کرب و بلا
از گل پرپر مرا یاد آورد
همرهی با کاروانها می برد
نازنین آن کودک شش ماهه را
حنجرش پاره شد از تیر جفا
وای ، یک قطره نبد آبش دهند
ژاله ها از دامن گل می روند
آب مهریه مادر بوده است
این زمان اصغر ، دگر آسوده است
لاله ها سر میزدند از دشت خون
العطش ای عشق ، ای دارالجنون
ژاله ای دیدم دلم بشکسته شد
روحم از ظلم و ستم دلخسته شد
آسمان گرچه دریغ از آب کرد
اشک چشمم ، دشت را سیراب کرد
نامم ، اما با شهیدان ثبت شد
عشق آمد ، اسم ما هم ضبط شد .
ح.د