افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

شکوه

لب به شکوه گشودم و هر دم

نیست در این جهان یکی همدم

عمر بگذشت چو جویبار روان

قوتم رفت و نیست هیچ توان

نیستی از پی وجود آمد

ناله ها از پی سرود آمد 

" تا توانی دلی بدست آور "

مهر تابان بیاید از خاور

ای دریغا که می ننوشی تو

از جنون دائما به هوشی تو

لب بزن بر شراب لم یزلی

نیست شاهنشه جهان بغیر علی

هستی ما ز هستی مولاست

خیمه دل ز عشق او برپاست

علوی ، مذهب و طریقت ما

عشق آل رسول حقیقت ما

لا شریک لک ای دوست

با تو بودن قشنگ و هم نیکوست

یاس نیلوفرانه ما را بس

بال بگشائیم ز رنج قفس

سر ما را به نی کنید اکنون

غرق سازید به بحر چون ذوالنون

یوسفان را به چاه می فکنند

تازیانه به عاشقان بزنند

درد را چون نویسی آن درد است

رخ عشاق راه او زرد است

مسلم آن سر به سجده می آرند

در قنوت همچو ابر می بارند

جم که شاه جهان بوده چرا 

ملک را داده به ضحاک بلا

یاوری نیست ای خدا ای داد

تیشه ای کاش بودمی چون فرهاد

بر سرم میزدم چنان تیشه

که برفتی ز بر همه اندیشه !!!

ح.د



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد