سلام ای بهاری که چشمم به در
چنان خیره مانده است تا در رسی
از آنجا که مشتاق روی توأم
چه میشد از اول به آخر رسی
نیگاه کن ، ببین اول صف منم
چه نیکو به چشمان احمر رسی
اگر نوبت وصل باشد ، منم
به قربانت ار دیده ی تر رسی
زمین رخت نو بر تنش کرد و گفت
چو من صبر کن ، تا به افسر رسی .
ح.دشتی