مردی از کوچه ها گذر می کرد
آسمان را ولی ، نظر می کرد
جوی خون از پی اش روان می شد
کم کمک نوبت خزان می شد
یاوری غیر یاد یارانش
بغض در انتظار بارانش
بی هوا دشنه در کمر کردند
گرگها !! پی طعمه می گردند
وای از این زمان نامردی
ای فلک ای زمین چه ها کردی
جان به کف داشت در طی دوران
ذکر او یا علی مدد ! ای جان.....
ح.د