قمر از پشت ابر ، آنگه برون شد
که قاسم راهی دشت جنون شد
امیر عاشقان مجتبایی
مثال نور بر قلب سیاهی
سراسر دشت در اشغال دشمن
بیامد بچه شیری چون تهمتن
بجای خود ، عمامه به سر داشت
به خیل دشمنان ، فتح و ظفر داشت
یکی نعلین با بند گشاده
به کف شمشیر برانی نهاده
سپید جامه اش رنگ سحر داشت
ز فرجام نبردش ، خود خبر داشت
به چشمش مرگ شیرین تر ز شهد است
کنون وقت وفا کردن به عهد است
منم پور حسن ، سبط رسولم
من آن نور دو چشمان بتولم
امامی همچو عم ما نباشد
چو قاسم هست ، وی تنها نباشد
بریدم دل از این دنیای فانی
فدای دوست بادا ، زندگانی
نثار راه حق ، بادا وجودم
نثار شاه دین ، بود و نبودم
ادب ، یاری مولایم حسین است
همین دانم که دنیایم حسین است
لبم را بوسه ده ، ای مرگ اکنون
نمی ببنی شدم من غرقه در خون
حسن ، بابای من در انتظارم
به سوی حضرت او ، ره سپارم
سلامم میدهد اکنون ، پیمبر
پس از آنکه شدم ، زخمی به خنجر
نمیرد آنکه دل ، زنده به عشق است
یقینا تا ابد ، پاینده عشق است .
حسین دشتی