افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

دعای سحر

سحر بود و صبا بود و چو شبنم

به برگ گل نشسته ، یاد همدم

شنیدم عاشقی با گریه می گفت :

- خدایا وصل یارم کن فراهم .

حسین دشتی

دوست

درودی بی کران بر مهربان دوست

نیاید وصف مهرش در بیان ، دوست

عجب صبح دل انگیزی است امروز

زمان یار و زمین یار و جهان دوست .

حسین دشتی

چرا ؟

چرا در خواب ما ، پا می گذاری ؟

غمت را در دلم ، جا می گذاری 

رقیبان را مگر پیچانده ای که

قدم بر قلب تنها می گذاری .

حسین دشتی

عجول

یکی نامده از ره پی یار گشت

چونان ثانی اثنین در غار گشت

پی وصل دلدار بودی عجول

گمانم که از خواب ، بیدار گشت .

حسین دشتی

روز معلم

معلم جیب تو لبریز خالی است

ولی گویند وضعت سخت عالی است !

جهان سرسبز چون فصل بهاران

وطن اما همیشه خشکسالی است .

حسین دشتی

مهربانو

مهربانو ! شادیت ، شادی ماست

در نگاهم ، خنده هایت آشناست

غنچه ای زیبا به گلشن چون شکفت

هدیه ای از دست پر مهر خداست .

حسین دشتی

دلبر مغرور

بعد از هزاران سال

در کهکشانی دور

خواهم تو را دیدن

ای دلبر مغرور 

*

در کوکبی زیبا

صد جای آن دریا

خورشید آن تابان

مهتاب آن پر نور

*

در سرزمینی که

دارد دو صد برکه

در باغ های آن

سیب و به و انگور

*

سرچشمه های آن

پاک است چون باران

در نهرها جاری

شهد و می و کافور

*

تنها من و دلدار

وقت خوش دیدار

شکرت خدایا که

گشته بساطم جور 

*

در شهر رویایی

در اوج زیبایی

شادی و شیدایی

غصه شده رنجور 

*

در کاخی از یاقوت

در نَشئه ی لاهوت

آید به گوش جان

بانگ خوش تنبور

*

ای دلبرم خواهم

دور رخت گردم

تو کعبه ی جانی

شد سعینا مشکور

*

من تا ابد خواهم

با یار خود باشم

در عیش و سرمستی

چشم حسودان کور 

*

با تو سخن دارم

با تو وطن دارم

با تو عزیز دل

شاد و خوش و مسرور 

*

وقتی که می رفتم

من زان جهان با درد

بر گرده ام خنجر 

بر فرق سر ساطور

*

تابوت ما را نیز

بر دست می بردند

با سنج و دمام و

قره نی و شیپور

*

یار غزل خوانی

با گریه می نالید

در مایه ی دشتی

در شور و در ماهور 

*

زلف درختان را 

کرده پریشان باد

از دست من افتاد

چنگ و دف و سنتور 

*

حسین دشتی


عذاب

عذاب

عذاب

عذاب

عذاب

عذاب

عذاب

عذاب

معنای دگر زندگی :

رنج و عذاب

حسین دشتی






زلف یار

به دست باد ، زلف یار دیدم

ز سینه آهی از حسرت کشیدم

رقیبا ! !!  زلف یارم را رها کن

چرا من از فلک خیری ندیدم  .

حسین دشتی




زندگی

ای 

زنده گی

دست

از

سرم

بردار !

حسین دشتی


اما ... نشد

خواستم  جان را به قربانت کنم ، اما نشد

ز اشک دیده غرق بارانت کنم ، اما نشد

آرزوی با تو بودن داشت ، مسکین قلب من

جا میان خیل یارانت کنم  ، اما  نشد

دل غریبی می کند ، دلدار ! فریادش برس

راحت از آشوب هجرانت کنم ، اما  نشد

مهربان تر از تو در دنیا و ما فیها نبود

به آسمانها ماه تابانت کنم  ، اما   نشد

یارم اما با دل غمگین سر یاری نداشت

یک شبی در کلبه مهمانت کنم ، اما نشد .

حسین دشتی

حافظ و آفرینش انسان

فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ ﴿٢٩﴾

پس چون او را درست و نیکو گردانم و از روح خود در او بدمم، برای او سجده کنان بیفتید. (۲۹)

قرآن کریم - سوره حجر - آیه 29

تا نفخت فیه من روحی شنیدم ، شد یقین

بر من این معنی ، که من زآن وی و او زآن ماست .

لشکر آریایی

به پیش

به پیش

ایران ، به پیش

ای لشکر آریایی

ای اهورا منش

ای چیره همیشه بر سیاهی

به پیش .

در مصاف اهرمن

پیروز و سر بلند

با دعای مردمت

هرگز  ، هرگز ، هرگز

نیابی گزند .

به پیش 

به پیش 

بی امان به پیش

ایران به پیش .

تا  پر بگیرد

سیمرغ نامت

ای وطن

در آسمان این جهان .

خاک مقدست

تا  ابد

جاودان

جاودان 

جاودان .

حسین دشتی

خزان

خزان  با لشکری جرار آمد

به سویم غصه ی بسیار آمد

قناری ها ز سرما میگریزند

دلم  از بی کسی غمبار آمد ...

حسین دشتی

سخن

سخن بسیار در دل دارم ای دوست

چو گویم با تو راز دل ، چه نیکوست

یقینا" در دلم مهر تو دارم

شده است اکنون عشقت ، کسب و کارم

دمی که در ازل ما را سرشتند

مرا از جمله عشاقت نوشتند

همه هستی من از بودن توست

همه فکر و خیال آسودن توست

سحرگه چون صبا بوی تو آرد

ز هجرت دیده ام باران ببارد

ادب در محضرت جانا چو بنشست

ز شرم و از خجل در خویش بشکست

رود دل گوشه ای تنها نشیند

که شاید مهری از دلبر ببیند

اگر با ما سر یاری نداری

چرا در خواب ما ، پا می گذاری ؟

سکوتم پر زشعر و از ترانه است

اگر لب وا کنم ، بس عاشقانه است

انارستان دل از غصه سرشار

خدایا تا ابد یارم نگهدار

دلا تا کی چنین نالان و زاری

بپرس از یار ؟ شاید گفت آری

امیدت را مده از دست ای دل

مشو از رحمت   الله غافل

تو که در سینه عشق یار داری

چرا بر بخت خود پا می گذاری

خبر از جانب یار آخر آید

به سویت با کرشمه دلبر آید

اسد الله غالب ، شیر یزدان

نخواهد که شوی ای دل پریشان

دگر ، افلاک و انجم انتظارند

که دستش را به دست تو گذارند

مخور غصه دل از چشم انتظاری

بیاید یار چون صبح بهاری

جهان روشن ز نور یار خواهم

درخت وصل را پر بار خواهم

هر آنجا یار باشد جنت است آن

تفاوت کی کند گبر و مسلمان

قسم بر چه خورم ای نازنینم ؟

که با یاد تو دایم همنشینم

یگانه تر ز تو ، یاری نباشد

مرا جز تو کس و کاری نباشد .

حسین دشتی



جستجو

جستجو کردم به عالم ، بهتر از یارم نبود

هیچ کس جز نازنینم ، یار و غمخوارم نبود

قصه ی عشق مرا از بر نمودند حوریان

یک نفر از جمعشان مانند دلدارم نبود .

حسین دشتی

شب تولد

امشب چو یارم از عدم ، پا می نهد بر زندگی

دنیا چه زیبا می شود ، از جلوه و تابندگی

روشن بگردد این جهان از جلوه ی رخسار او

بر دیده ها ، پا می نهد او با همان شایستگی

امشب ز جمع حوریان ، یک تن بیاید بر زمین

تا بلکه پایانی نهد بر قصه ی آواره گی

سوسن بگفتا در چمن ، با یاس خوشبو این سخن

باید به دیدارش روم در عالم همسایگی

مهر از پس کوه سر زد و مهرش به قلب من نشست

عقل و خرد رفت از کف  و شد موسم دیوانگی

دریای دل طوفانی و دست دعا بر آسمان

ای کاش می شد گویمش " ای عشق من " با ساده گی

اسرار دل را تا به کی در سینه پنهان می کنی ؟

بس کن دلا ! دیگر مکن لج بازی و یک دنده گی

خورشید عشقش تا ابد  در سینه ام پرتو فشان

گر از دلم یادش برم ، دور است از مردانگی .

حسین دشتی

خیمه

از خیمه  هنوز دود غم می آید

خاکستر غصه دم به دم می آید

بگذشته هزار و چهارصد بار ، اما

هر بار غمی به روی غم   می آید.

حسین دشتی

گفتگو

برخیز و سبو پر ز می ناب بساز

تا وقت سحر دیده  ی  پر آب بساز

دعوت شده ای به گفتگو ای مه ما

وآن زلف سیه پر از تب و تاب بساز .

حسین دشتی

روز دختر

جهانم با تو زیبا گشته  ، ای جان

تو بارانی ، تو بارانی ، تو باران

تو دنیای منی ، دینای نازم

دعایت کرده ام ، در هر نمازم .

حسین دشتی

 


متروپل آبادان

ای شهر فتاده چنگ گرگان

ای معدن عشق ، ای آبادان

خاک تو مقدس است از آن روی

آمیخته با خون شهیدان .

حسین دشتی

ناله نی

برای مرحوم استاد هاشم فرید

****

از فراقت نی بنالیده است دوش

سازها از رفتن تو در خروش

نیک مردی رفت از دار جهان

از دف و تار این ندا آمد به گوش .

حسین دشتی

دام

عاشق روی تو ما را ساختند

بعد از آن دل را به غم آراستند

از شراب نرگس چشمان تو

مست کردند و به دام انداختند .

حسین دشتی

معلم

معلم ، مهربانی همچو مادر

کلام تو همه قند است و شکر

به لوح دل نوشتم نامت ای جان

به یاقوت و به الماس و به گوهر

به راه مدرسه رفته است با عشق

اگر چه ز آسمان باریده خنجر

نثار مقدمت از جان و از دل

بریزم من همه گلهای قمصر

به من آموختی علم و ادب را

بود شغل تو مانند پیمبر

بفرموده است : من علمنی حرف

و قد صیرنی عبدا" ، حیدر

دلم تاریک بوداز جهل و ظلمت

شرر زد بر دلم چون نور و اخگر

به من آموخت راه زندگانی

به جهد او بشد این ره میسر

به گلشن باغبان آموزگار است

به باغ مدرسه ، سرو و صنوبر

چو اسماعیل جان بر کف نهاده

به دلسوزی چونان بانوی هاجر

چو خاری دید در پای محصل

دو چشم او بشد دریای احمر

به پاکی و قداست همچو احمد

به علم و زهد چون زهرای اطهر

ملایک در ازل خاکش سرشتند

خدا گفتا به او ، الله اکبر

چو سر زد مهر علم او به دنیا

جهان از نور او روشن سراسر

سپاه علم دنیا را گرفته

چو ذوالقرنین و جمشید و سکندر

سلامت باشی ای آموزگارم

خدایا بر دلش رنجی نیاور

خداوندا نیار آن روز را که

شود قلبش ز دست من مکدر

الهی آن چنان یاری رسانم

که با فرمان او سازیم کشور .

حسین دشتی


دانای راز

از سقیفه تا به محراب نماز

همچو شمعی سوخت در سوز و گداز

استخوانش در گلو  خارش به چشم

درب شهر علم آن دانای راز .

حسین دشتی

کاسه شیر

یتیمی کاسه ی شیری به بر داشت

به لب با سوز دل ذکر پدر داشت

میان کوچه های کوفه تنها

ز تیغ سمی کافر خبر داشت .

حسین دشتی

هر شب

بدوش انبان نانی داشت هر شب

به لب ها خنده ها می کاشت هر شب

یتیمان را به سر ، دست نوازش

ز دلها غصه ها برداشت هر شب .

حسین دشتی

باد

چون در سفری ، خدا به همراهت باد

لبهای تو خندان و دلت بادا شاد

ماییم درخت پای بسته به کویر

تو خانه به خانه در گذر همچون باد .

حسین دشتی

بوسه

زیبا ترینم بوسه ای مهمان من باش

دست نوازش بر دو زلفت بود ایکاش

محبوب من از هجر تو صحراست عالم

فصل بهار من تویی ، باران من باش .

حسین دشتی

سفر

ای یار به ترکیه برفتی ، سفرت خوش

هر چند دل ما بشکستی ، سفرت خوش

هر جا که روی ، گوشه ی قلبم وطن توست

رفتی و به ما هیچ نگفتی ، سفرت خوش .

حسین دشتی

دلبر من

دیشب تو را در خواب دیدم ، دلبر من

فریاد شوق از دل کشیدم ، دلبر من

طاووس زیبایی خرامان بود در دشت

وصل تو را داده نویدم ، دلبر من .

حسین دشتی

غریب

ز گلشن سرا پر کشید عندلیب

کریمی طلب شهرت ، اسمش غریب

غلام ِ حسین است نام پدرش 

به رضوان الله ، هر دو قریب

شفیعش به عقبا امامی است که

ز خاکش دمد تا ابد بوی سیب

دریغا که رفت از کف ما حبیب

صد افسوس رفت از بر ما غریب.

حسین دشتی

نوروز1401

ای صبا از جانب دشتی به یارانش بگو

آزومندلب  خندانم و سالی نکو

پر ز شور و شادی و عشق و امید

در کنار خانواده شاد و گرم گفتگو .

حسین دشتی

عمو عیسی گله گیریان

به مانند عمو خندان لبی کو ؟

چنان پر شور و در تاب و تبی کو ؟

سراسر کهکشانها را بگردی

مثال ماه رویش کوکبی کو ؟

حسین دشتی


نوگل تبار

در سوگ شادروان عبدالحسین ستارپناهی

****

به سوگت نوگل ایل و تبارم

نباید کز دو دیده خون ببارم ؟

ز این محنت سرا دل کندی اما

هنوزم رفتنت باور ندارم

فلک داغی به دلهامان نهاده

که تا صبح قیامت اشکبارم

شبی که ماه شد از دیده پنهان

جهان خالی ز مهر شهریارم

به تن رخت عزا پوشیدم از آنک

ز داغ رفتن گل سوگوارم

چه می شد ای فلک بر جای ندبه

سماعی بود و بانگ یار یارم

تبار گله گیری غرق اندوه

برون شد از کفش زلف نگارم

بگو ای سینه ها ، آهی جگر سوز

بگو ای دیده ها ، تا من ببارم

چو خندان یار ما رفته است از دست

به دیده اشک و در دل غصه دارم

چو از آیین ما پرسند فردا

بگویم خانه زاد هشت و چهارم

به محشر مصطفی (ص)باشد شفیعم

بتول (ع) و حیدر (ع) پرهیزگارم

علی ( ع) دست محبان گیر ، آقا

که خاک پای شاه ذوالفقارم

مرا عبد حسینت نام کردند

که باشد نوکری ا ش اعتبارم

شهیدان به خون غلطان دوران

کنون در جمعتان پا می گذارم


حسین دشتی