افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

شمع

شمع مادر شد خموش ای وای من

تیره شد چون شب همه دنیای من

همچو خورشید است یاد مادرم

روشنی بخش ره فردای من .

حسین دشتی

ماه

عشق تو از پا درآورده مرا

رحم کن بر این غریب ای دلبرا

تا به کی جور و جفا ای نازنین

از پس ابر آخر ای ماهم  درآ

حسین دشتی

روز هفتم

به روز هفتم از ماه ششم بود

که در گلشن ، گل ما ره بپیمود

به تابستان  ، بهارانی دگر شد

بدونش مهر و ماه انگار گم بود .

حسین دشتی

شب میلاد

شب میلاد تو بوده است ،تبریک

جهان با تو چه آسوده است، تبریک

برایت کنج دل جشنی گرفتم

دلم بی تو چه فرسوده است ! تبریک 

حسین دشتی

مصحف

ای برگهای مصحف تو زیر سم ها

گلبرگ تن پرپر شد از شمشیر سم ها

شاهنشه آزادگان ، پور پیمبر

در خاک و خون افتاده با زنجیر سم ها

حسین دشتی

آتش

خواستم از عشق تو گویم ، لبم آتش گرفت

غم به روی غم شدستی و دلم آتش گرفت

چیست سهم ما بجز هجر و غم و آزرده گی

عقل و روح و جسم و جانم ، بیش و کم آتش گرفت .

حسین دشتی

زانوی غم

سر به زانوی غمت بگذاشتم

پرچم غصه به دل افراشتم

بذر محنت را عمو جان بعد تو

با چه حالی در دل خود کاشتم

حسین دشتی

سوگواره

عموی مهربانم رفت از دست

به یاران سفر کرده بپیوست

چنان آتش به جانم سوگ او زد

دل زارم هزاران بار بشکست .

حسین دشتی

دینا

نام تو دینا و دنیای منی

دختر با مهر و زیبای منی

ز عشق تو در سینه قلبم می تپد

ماه و پروین و ثریای منی .

حسین دشتی


برای مرحوم محمد بهشتی

بهشت ارزانیت بادا محمد

ز داغت داد و بی دادا محمد

ز این زندان دنیا رستی اما

به دل آتش بیفتادا محمد 

حسین دشتی

غم دگر

غم مانده به دل ، غم دگر می آید

هر لحظه یی ماتم از سفر می آید

آتش به دل ای زمانه تا کی بزنی

خون جگر از دیده ی تر می آید

حسین دشتی

دوزخیان

ما دوزخیانیم و دوزخ وطن ماست

صد پیرهن ازآتش سوزان به تن ماست

بس داغ به روح و دل و جانم بنهادند

وآن هیزم تفتیده دوزخ بدن ماست .

حسین دشتی

گل سرخ

چه مظلومانه پرپر شد گل سرخ

مثال فرق حیدر شد گل سرخ

ز این دنیای خاکی رخت بر بست

روان سوی پیمبر شد گل سرخ 

حسین دشتی

سرو

سرو افتاد به خاک

تاک رویید ز او

سایه گسترد درخت

تا ابد ماند سبو

حسین دشتی

شبهای قدر

در این شب ها که جایت سخت خالی است

پدر جان نوبت آشفته حالی است

شراب یاد تو بسیار عالی است

دلم در حسرتت جام سفالی است .

حسین دشتی


نوروز 1400

خانه خالی از حضورت بود 

فروردین چه سود 

رسم جمشیدی چه سود

آیین بهدینی چه سود

پیک نوروزی خبر

از هجر رویت داد و رفت

ابر غم پوشانده نورت

زهره و پروین چه سود ؟

حسین دشتی


ماه و مهر

پدرم پر کشید زین دنیا

آنکه بد کان عشق و مهر و صفا

ماه مادر برفته بود و کنون

مهر بابا برفت و ماند وفا

حسین دشتی

مقارن اذان ظهر روز جمعه15 اسفند 1399

پدرم مرحوم کربلایی حاج قاسم در منزل شخصی خود در بندر دیلم

به دیدار معبود شتافت. نثار روح همه مسلمانان

الفاتحه



کاش

قطره های اشکت الماس

عطر زلفانت گل یاس

کاش می دانستی آنکه

دل بدونِ تو چه تنهاس !

حسین دشتی

شباهنگام

شباهنگام  یادش بر دل آید

میان خوابم و ناغافل آید

نه دل خواهد فراموشش نماید

نه وصل گلعذارم حاصل آید .

حسین دشتی

چند قطعه کربلایی

دل در غم تو چو کربلایست هنوز

آتش زده خیمه ی بلایست هنوز

فریاد دلم از عطش دیدارت

در گوش فلک ، اوج سمایست هنوز

*

یک سال گذشت و کاروان آمد باز

دل ازغم  او همیشه در سوز و گداز

آمد که زند خیمه به صحرای بلا

شاهنشه دین ، خسرو دل ، گلشن راز

*

بر سر دل پرچم مشکی زده بودیم

باز از غم ارباب چو مجنون شده بودیم

فریاد حسین را بشنیدیم : کجایید ؟؟؟

افسوس پس از رفتن او ، آمده بودیم

*

در وفاداری بدان ، عباس الگوی دل است

زین سبب صد کهکشان جمله ثناگوی دل است

در ازل مهر تو را در قلب من بنوشته اند

یاد تو تا روز محشرساکن کوی دل است

*

ابوالاحرار دل دیوانه ی توست

نمک گیر تو و دردانه ی توست

دلم را تا ابد وقف تو کردم

میان دل نشین که خانه ی توست

*

حسرتت بر دل آب است هنوز

دل آب از تو کباب است هنوز

سهمی از باغ دلت خواست ولی

نقشه اش نقش برآب است هنوز

*

یاران همه بر گرد تو چون پروانه

ای شمع رخت پرتو هر کاشانه

نازم به وفای یاورانت مولا

ماندند و نرفتند از این میخانه

*

عشق آمد پای درس تو نشست

تا ببیند از حقیقت آنچه هست

بی درنگ آتش گرفت از ماتمت

تیرها بر مشک آبت چون نشست

*

شهریاران در سپاهت بی شمار

پادشاهانی همه والا تبار

ای تو شاهنشاه شاهان جهان

عاشقان را جان نثارانت شمار

*

آتش به خیام حرمت چون افتاد

دلها همه در تاب و تب و خون افتاد

سادات جهان را به اسارت بردند

نعش شهدا به دشت و هامون افتاد

*

یک قطره آبی به خیامت نرسیده است

عباس مگر مشک به دوشش نکشیده است ؟

در هر دو جهان هیچ نیابیم کسی را

کز باب حوایج سخن رد بشنیده است

*

از تو گفتند هزاران سخن اکبر اما

هیچ شاعر نتواند که تو را مدح کند

اسم اعظم تویی ، آنروز به لب داشت پدر

آیه ی عشقی و کس نیست تو را شرح کند

*

هیهات من الذله را زیبا سرودی

شاهنشه آزادگان تنها تو بودی

هرگز مبادا زیر بار ننگ رفتن

از عتشقان شاها به سوی تو درودی

*

خداوندا به خورشید سر نی

به تاک علقمه بر حضرت می

به میخانه که تاراج خزان شد

ز سوگش جام ما پر کن پیاپی

*

امشب همه در خیمه ی ثارالله یند

فارغ ز محبت و غم دنیایند

جمعند به گرد شمع روی مولا

پروانه صفت منتظر فردایند

*

فردا چو شود غمم فزون گردد باز

زیرا که دمد سپیده ی محنت ساز

امشب همه جا تلاوت قرآن است

فردا اسرا به زحمت و سوز و گداز

*

دل را سیه پوش غم روی تو کردم

مرغ دلم را جانب کوی تو کردم

همچون شقایق پیرهن را چاک دادم

سرمست دل از عطر گیسوی تو کردم

*

شورشی گشته است در عالم به پا

ماتم و غصه ، غم و سوگ و عزا

گوییا روز قیامت در رسید

ز آسمان گویا فرود آمد قضا

*

ای حبیب بن مظاهر ، پیر حق

ای سپه سالار و ای شمشیر حق

عاشقان حاجت به تو آورده اند

ای کلام تو همه تفسیر حق

*

ای شه دین از غمت بیچاره ام

در بیابان بلا آواره ام

داستانت را چو دل بشنید ، گفت

داغدار اکبر صد پاره ام

*

بر گردن آویخته حر ، چکمه های خویش

شرمش به چهره و اعصاب او پریش

دستش بسته چون اسرا ، شمشیر در نیام

ای شاه غافران به تو از بنده ات سلام

*

آغوش باز کرد حسین ، حر ما بیا

جایت چه خالی به میان سپاه ما

آزاد نام داد از آنروی مادرت

یاری کنی شاه جهان را به کربلا

*

صوت قرآن بر فراز نی خوش است

سر الله ، رمز و راز نی خوش است

این عجت تر باشد از اصحاب کهف

نینوا تا شام ساز نی خوش است

*

حی علی مجلس شاه شهید

حی علی مجلس لعن یزید

غیر تولی و تبری نبود

موجب تشخیص شقی و سعید

*

حسین دشتی




کوچه ها

کوچه ها را نام دیگر بایدش

موج های بحر احمر بایدش

غمگنانه ناله با دخت نبی

گریه های سخت حیدر بایدش

*

کوچه ها ، دیوارهای کاه گلی

از چه رو پر گشته از بغض علی ؟

از چه رو خم غدیر از یاد رفت ؟

کوچه ها آیا نبود اهل دلی ؟

*

گفت پیغمبر که چیزی از شما

من نمی خواهم به جز مهر و وفا

عترتم را سخت یاریگر شوید

الحذر از خشم و از جور و جفا

*

فاطمه ، پاره ی تن پیغمبر است

کوثر است و دشمن او ابتر است

مومنان را شافع روز جزا

مصطفی را در حقیقت مادر است

*

کوچه ها ، مادر چرا از دست رفت ؟

دست مولا را چه کس از پشت بست ؟

تازیانه در ید و آتش به دست

سنگ زد از کین و آیینه شکست .

*

حسین دشتی

سوگ دانش

در رحلت استاد رمضان بن رشید

دانش اگر به سوگ نشیند ، عجیب نیست

در راه راست ، گمان و فریب نیست

استاد ، توشه گرفت زین جهان و رفت

غیر از معلم ، به رسولان قریب نیست .

حسین دشتی

کهن دژ

بر دلم یادت هجوم آورده و هم

از کفم صبر و قراری برده و هم

وین کهن دژ ، بی سلاح و بی دفاع

زخمهای بی شماری خورده و هم ...

حسین دشتی

ققنوس

ققنوس گشوده پر زآتش

دنیا شده پر شرر زآتش

ای جغد سیاه ظلمت شب

باید بکنی حذر زآتش

*

شاهنشه ماست چون سیاهوش

بگذشته چوسان دگر زآتش

صد رستم یل ز پاسداران

هرگز نکنند حذر زآتش

*

چون لشکر روم هجوم  آرد

خواهد بزند ضرر زآتش

سورنای دگر ز خاک ایران

برخیزد و همسفر  زآتش

*

خورشید وطن همیشه روشن

استاره و هم قمر زآتش

روییده به باغ کشور دل

سروی بودش ثمر زآتش

*

باید که ز آسیا بترسند

اسکندریان ! حذر زآتش

دارای غمیم و کوه دردیم

ترسی نبود دگر زآتش

*

صد مرد چو آرش است اینجا

در دست کمان و سر زآتش

تا جان بدهد به راه ایران

ققنوس هم  او و پر زآتش

*

رفتند اگر چه پهلوانان

در دل غم و چشم تر زآتش

روییده دوباره صد یل و گیو

از خاک وطن ، گهر ز آتش

*

حسین دشتی

عشق باید...

عشق باید بستاند همه بیداد تو را

بی وفایی تو را ، داغ دل خون مرا

عشق باید به تو تفهیم کند جرمت چیست

چهره ی زرد مرا ، صورت گلگون تو را ...

حسین دشتی

هجوم

یاد تو بر دل هجوم آورده بود

عشق آخر کار خود را کرده بود

بی قرار و خسته جان و دل پریش

بر سرم هجرت چه ها آورده بود .

حسین دشتی

بوشهر

ای شهر ز اردشیر داری تو نشان

تاریخ تو می رسد به عیلام و لیان

دریا به زیارت تو آید شب و روز

خورشید رود در پی تو گرد جهان .

حسین دشتی

دام شیرین

چنان در دام تو افتاده قلبم

هزاران داد از این بیداده قلبم

چو شیرینی و دل در دامت ای جان

بزن تیشه چونان فرهاده قلبم .

حسین دشتی

برای چه

برای چه دلم زار و پریش است ؟

برای چه چنین در بند و ریش است ؟

دلم در دام تو افتاد و آخر

نمیدانم به چه آیین و کیش است .

حسین دشتی

رویاها

به رویاها کسی می آید ز راه

نشانی دارد از آن یار دلخواه

میان قصری از ابر و مه و دود

نشسته در میان دلدار چون ماه 

حسین دشتی

مولی

دست ما را گیر مولی 

پای در گل مانده ام

دوستان رفتند و من 

در دور باطل مانده ام

جز تو با شاهی نشاید

راز دل افشا نمود

از ازل در عشق آن

مولای اول مانده ام .

حسین دشتی

رانده شده

رندیم ولی ز درگهت رانده شدیم

از هجر رخت ز غصه آکنده شدیم

سر زد کلمات مهر تو از دلمان

تا بنده ی تو شدیم تابنده شدیم

حسین دشتی

مبتلا

ما را به غم تو مبتلا کرد خدا

دل را ز محبتت طلا کرد خدا

آسان نبود وصل تو اما ز چه رو

خونین دل من چو کربلا کرد خدا

حسین دشتی

هنرمند

هنر تو صید دلها

پس از آن شکستن آن

به تو بسته ام دل اما

هنرت گسستن آن

تو هنرمند جهانی

که نباشد هم ترازت

دل ما به دامت اما

دگر از چه کشتن آن .

حسین دشتی

شاخه گل

قلم در دست من شاخه گلی شد

ز گلزار سعادت حاصلی شد

ننالم دیگر از هجرت به غربت

محبت بین دلهامان پلی شد .

حسین دشتی