شاد شادم که سحر می آید
دلبر من ز سفر می آید
از پی شام سیاه هجران
ماه من آه به در می اید
شادمانم که فراق یاران
عاقبت چونکه به سر می آید
صدف هجر و فراقش بشکست
یار من همچو گهر می آید
آسمان از رخ او روشن گشت
پرتو نور قمر می آید
شادکامی مرا وصفی نیست
کام دل شیر و شکر می آید
شب یلدای جدایی بگذشت
سحر وصل و ظفر می آید
وز خیال رخ نازش از شوق
اشک از دیده تر می آید
بر سر شاخسار خشک دلم
میوه عشق و ثمر می آید
دیده را فرش ره او سازم
آندمی که به گذر می آید
شادباش عاشق دلخسته کنون
امن از بعد خطر می آید ......
ح.د
۲۰/۳/۸۲