افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

حدیث جوانی / رهی معیری

اشکم ، ولی به پای عزیزان چکیده ام  

 خارم ، ولی به سایهء گل آرمیده ام  

با یاد رنگ و بوی تو ای نوبهار عشق  

همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام  

چون خاک ، در هوای تو از پا فتاده ام  

چون اشک ، در قفای تو با سر دویده ام  

من جلوهء شباب ندیدم به عمر خویش  

از دیگران حدیث جوانی شنیده ام  

از جام عافیت ، می نابی نخورده ام  

وز شاخ آرزو، گل عیشی نچیده ام  

موی سپید را ، فلکم رایگان نداد  

این رشته را به نقد جوانی خریده ام  

ای سرو پای بسته ، به آزادگی مناز  

آزاده من ، که از همه عالم بریده ام  

گر می گریزم از نظر مردمان "رهی "  

عیبم مکن ، که آهوی مردم ندیده ام .  

رهی معیری  

دیماه1333

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد