در حافظه ی ملت ایران ماندی بس نور به شام سیهش تاباندی
کشور ز تو آزادگی آموخت ولی خود گوش به تبعید چرا خواباندی ؟
****
تا شاه چنین ظلم و ستم کردستی دولت بشکسته است بدین تردستی
ره برده به اجنبی و شعبان بی مخ بنشسته به می گساری و هم پستی
****
مردی ز تو آموخته مردانه گیش گیتی ز تو آموخته پاینده گیش
صبری که تو بر این همه محنت کردی مدیون تو شد وطن و سر زنده گیش
****
دل باخته ات مردم پاک وطنم در دست تو گنج است چو خاک وطنم
قربان تو که دست اجانب بستی از نفت و معادن و مغاک وطنم
****
ح.د
28 مرداد
نمایشگه که محمودش ببخشید
به عذت ، تار و هم پودش ببخشید
چو دولت کرد ملغی ، بخشش وی
کنون ملت بیاسودش .... ببخشید !!!
ح.د
رنگین کمانی در افق ، پیدا شدستی کم کمک
عاشق شدم اما چرا ، دل را شکستی کم کمک
یادش به خیر اون کوچه ها ، اون هشتی در خونه ها
در سایه سار نارون ، با ما نشستی کم کمک
آن روزگاران یاد باد ، با مهربانان یاد باد
دلخوش به دیدارت ولی ، آخر تو جستی کم کمک
دل را به دستت داده ام ، در دام غم افتاده ام
ای ساغر و ای باده ام ، ای شور مستی کم کمک
عهدی که با من بسته ای ، آخر چرا بشکسته ای؟
با دیگران دل بسته ای ، از ما گسستی کم کمک
خورشید زیر ابرها ، دنیا بدونت قبرها
از ما به سر شد صبرها ، پایان هستی کم کمک ...
ح.د
زندانی چشمان خمارت گشتم
شیدا به همه ایل و تبارت گشتم
هر چند دلم شیر و پلنگ و ببر است
آهو شدم و مفت شکارت گشتم .
ح.د
اسم تو را به ساحل قلبم نوشته اند
یکبار نه ، دو بار نه ، دمادم نوشته اند
همزاد غصه است دل ساده ام از آنک
نام تو را با غم و ماتم نوشته اند .
ح.د
یادت عجب به دلم چنگ می زند
بر تابلوی سپید دلم رنگ می زند
نقش درخت پر شاخ و برگ محو در افق
مانی دگر باره به ارژنگ می زند .
ح.د
رها به دست باد ، چو بادبادکی
ربوده سرنوشت ، ز دست کودکی
مرا نوشته اند ، فدایی وطن
به شور بابکی ، به راه مزدکی
ح.د
احترامی نیست دیگر عاشقان را از چه رو ؟
مجلسی آراستند و یار غرق گفتگو
یار را خواهد رقیب از ما جدا سازد ولی
روح واحد در دو تن هستیم ، بیش از این مگو
ح.د
افتخار دل ، همه از یاد توست
انعکاس غصه از فریاد توست
دست دل یک شب ز دستت دور شد
این همه می دانم از بیداد توست
ح.د
موجودی انبار دلم ، یاد تو و بس
شاه است به دربار دلم ، یاد تو و بس
تاج غم تو بر دل من چون بنهادند
گشته ز چه غمبار دلم ؟ یاد تو و بس
ح.د
سنگی زده ای به شیشه جام دلم
افتاده غمت به گوشه دام دلم
وقتی بگریخت آهوی وصل تو باز
افسوس دوباره گفت ناکام دلم
ح.د
یعنی مترادف درخت سیبی
یعنی که مبرا ز خطا و عیبی
وقت است مرا شناسی ای خوبترین
از عشق و هنر ، نفرت و غم ، ترکیبی
ح.د
مردی نبود مرا چنین خوار کنی
در محبس عشق خود گرفتار کنی
حسرت به دلم چو قطره ی فواره
در اوج بری سپس نگونسار کنی
ح.د
دردی است غمت ، دلم به خون آورده است
دشتی است که لاله واژگون آورده است
یک روز نشان خانه اش پرسیدم
صد روز جواب سرنگون آورده است .
ح.د
گفتند وزیر تو فلان باید بود
یا مش رجب و یا رمضان باید بود
گر دکتر و پرفسور صدارت گیرند
سر سبز بهار ما خزان باید بود
گفتند وزیر تو چنان باید بود
در معرکه چون شیر ژیان باید بود
در روز معرفی به مجلس ، اما
کم رو و خموش و بی زبان باید بود
گفتند وزیر تو اصولی باید
هم بچه زرنگ و هم فضولی باید
گر مرد بود همچو برد پیت باشد
گر زن بود او آنجلا جولی باید
گفتند وزیر تو عله باید بود
قربان گو و چاپلوس و دله باید بود
گر گوش سپاری به نصیحت جانا
نام تو حسن خان گله باید بود
ای دوست وزیران تو انسان باید
اهل کرم و بخشش و احسان باید
اوصاف رسولان الهی در او
هر قفل به کلید حلم آسان باید
ای دوست وزیر تو ز مردم باید
میخانه تشنه را چونان خم باید
دانش بتراود ز لبانش هر دم
ز آکسفورد بود یا ز ری و قم باید.
ح.د
گله : مانند گل
کابینه تدبیر وامیدی داری
در دست توانگرت کلیدی داری
ای منتخب مردم آزاده بدان
در محضر حق روی سپیدی داری
ح.دشتی
کوچه های کوفه رنگ غم گرفت
بعد مولا ، غصه را همدم گرفت
کوفه خالی از حضور سبز اوست
ناله ای در چهار سوی عالم گرفت
تیغ جلادان شب بر فرق نور
آسمان ز اندوه وی ماتم گرفت
سرگذشت تلخ تاریخ بشر
بهترین را از بنی آدم گرفت
اشک در چشم یتیمان بی قرار
دیده هاشان چشمه ی زمزم گرفت
خنده از لبهای دنیا محو شد
غصه دلها را چو بیش و کم گرفت
کاسه های شیر را پیش آورید
گفت حکیمی که مرا محرم گرفت
کودکان گرد آمدند بر کوی جان
کودکانه دستشان میثم گرفت
ای یتیمان داغتان تازه شده
گونه هاتان هر سحر شبنم گرفت
زاده شد در کعبه ی امن خدا
غبطه بر او عیسی مریم گرفت
شاه درویشان امیر مومنان
در نمازش سائلی خاتم گرفت
اَبَوَ الاُمه من بعد النبی
سوگ او آتش زد و صبرم گرفت
پیر ما انبان به دوش خویش داشت
در خرابات مغان دستم گرفت
ظلم فرعون زمان گسترده بود
از ستمکاران همه دادم گرفت
پرچم اسلام را در جنگ ها
او ز دست مرسل خاتم گرفت
هم ولی و هم وصی و هم امیر
حکم خود را در غدیر خم گرفت
چون به اذن رب شفاعت میکند
حاجتم را در شب قدرم گرفت
ح.د
تیه ات درد منو درمون وکرده
به صحرای دلوم بارون وکرده
یکایک از دلوم غمها وبرده
تیه ات کار منو آسون وکرده
تیه : چشم ، دیده در گویش لری
ح.د
دلم پر ز تشویش و پر اظطراب
هزاران بیابان فریب و سراب
شکستند دل را به سنگ جفا
به کامم شرنگ است جای شراب
ح.د
نشسته به دل یاد پاکت هنوز
شقایق به خون سینه چاکت هنوز
اگر چه غریق غم و غصه ام
تسلای درد است خاکت هنوز
ح.د
دریای دلم کرانه اش نا پیداست
چون پنجره ای گشوده بر سوی خداست
یک عمر پی خانه ی تو می گشتم
غافل که غمت همیشه همخانه ی ماست
ح.د
حسرت لبهات را لبهای باده خورده بود
ساقی انگور جمالت را بسی افشرده بود
از کدامین میکده بیرون شدی با شور و حال
در طریقت مرد و زن اینجا و آنجا مرده بود
فاش گشته راز عشاقت به فنجانهای فال
صد هزاران دلبر از هجر رخت افسرده بود
ظهر آدینه بشد از کف نیامد شاه مهر
انتظارش صبر و طاقت را ز جانها برده بود
ناز تا کی سرو قامت میکنی با این غریب
در دلش غمهای عالم را همه آورده بود
*
ژاله بنشسته است بر گلبرگ دلهای حزین
غیر تو سنگ صبوری نیست در روی زمین
اسم تو ورد زبان ماست از روز ازل
چون بیامد نام نیکت چرخ گفتا آفرین
دستگیری از من نومید کاری شاق نیست
آیه رحمت بفرموده است رب العالمین
فتنه ها در این زمان رنگی دگر بگرفته اند
گوییا آغاز گردیده است فصل آخرین
رفه از دستم شکنج زلف یارم ای دریغ
گشته دل از حسرتش با غصه و ماتم قرین
**
آسمان دیده از هجر رخت بارانی است
بحر دل از غصه ات روز و شبش طوفانی است
هیچ کس آواره تر از ما نبوده در جهان
ای خدا با من بگو کی نوبت آسانی است ؟
آنکه یارم را نکوهش میکند عیبش مکن
در سرش باد هوی دارد همه نادانی است
نیست چون یار گل اندامم به این گلشن سرا
نرگس شیرازی و شمشاد آبادانی است
یارب از چشم حسودان در پناه خویش دار
یار ما را که جهان بی مقدم او فانی است .
ح.د
حرفی بگو بشکن سکوت مرگبارم
پایان بنه بر فصل سرد و غصه دارم
می خوانمت تا گویمت راز دلم را
می خواهمت از جان و از دل نوبهارم
یاس سپیدی نوعروس باغ و گلشن
دیوانه من کز هجر رویت بی قرارم
در انتظاری سخت ماندم وای بر من
دل را چرا بر بی وفایان می سپارم ؟
نومید هر چند از وفای مه رخانم
بر مهر ایزد اورمزد امیدوارم
ژاله چکید از نرگس چشم خمارش
آشفته شد دریا ز آه گل عذارم
آتش گرفتم از شررهای نگاهش
می سوزم اما خم به ابرو بر ندارم
دل را به دریا زن سکوت خویش بشکن
من آن کویر خسته ی چشم انتظارم
فصل دگر بگشای در تاریخ قلبم
جز برگ ریزان موسم دیگر ندارم
راهی به قلبت خواستم پیدا کنم لیک
بر سنگ خاره از چه رو پا می فشارم ؟
حال مرا جز بی دلان هرگز ندانند
آن پاک بازم کز پی شور قمارم
آبستن غمهای صد ساله است دنیا
گنگم خموشم زخم خورده بی قرارم
نا گفته ها در جام خاموشی اسیرند
فریاد روزی بر سر عالم برآرم
یار ار چه بر قلبم چنین پا می گذارد
گردیده حک بر دیده جا پای نگارم ....
ح.د
جز تو کس با دل من رام نشد
دل به کس غیر تو آرام نشد
عشق آمد به دلم پای گذاشت
کار ما لیک سرانجام نداشت
فصل تنهایی و غربت آمد
سالهایی پر حسر ت آمد
راه ما سوی جدایی ها رفت
شیشه ی دوستی آخر بشکست
حس گنگی به رگم جاری شد
سینه از عشق همه عاری شد
سنگواره شده اکنون قلبم
به دل سنگ خودم می خندم
یاد ما چونکه فراموش شده
شمع یاد همه خاموش شده
نیست دیگر به دلم عشق کسی
تنگ دنیا شده همچون قفسی
زندگی غیر محبت نبود
بی محبت دل ما سنگ شود
آی عشق و خوشی آغاز کنید
وارهید از غم و پرواز کنید
درد و غم را به کناری بگذار
بعد از این جام می و بوس و کنار
همدلی باز بجوی ای دل من
بیش از این غصه مگوی ای دل من.
ح.د
نظری جانب ما گر بکنی
کام دل را همه شکر بکنی
یاس و مریم ز جنان آمده اند
دیده ام را ز غمت تر بکنی
سبزه زاری ز دلم تا کویت
لاله ها را همه پرپر بکنی
حمدلله که منم عاشق تو
ز عاشقی سینه ام احمر بکنی
ابر رحمت چو ببارید کنون
دشت ها را همه اخضر بکنی
یادم آمد که بخواهم از تو
جامم آکنده ز کوثر بکنی .
ح.د
عیبم مکن ز چه رو دل سپرده ام
جز تو جهان را همه از یاد برده ام
بر شاخسار خشک دلم ، گل نشانده ام
هم خون تاک به خم دل فشرده ام
دردت به جان خریده و بیداد دیده ام
بس خون دل ز فراقت بخورده ام
از ما گذشت ، پس از این نیز بگذرد
افسوس به کوی تو راهی نبرده ام
لب بسته بایدم که نگویم سخن ولی
می جوشد از دلم غم عشق تو ...یا علی
شهد است همه یاد تو ، شیرین ذکر حق
جاوید عمر من چو به راه تو مرده ام
هستی ز عشق یافته ام و مهربانیش
جز بندگی نو گل نرگس نکرده ام
یادی دگر ز دلشدگانت نمی کنی
راهی چرا به منزل جانان نبرده ام
دریای عشق به طوفان نشسته است
بر موجهای سرنوشت خودم را سپرده ام .
ح.د
تصور کن که دلها خالی از کینه است
زلال و بی ریا و همچو آئینه است
تصور کن که نفرت رفته از دلها
جهان آرام چونان صبح آدینه است
اسارت واژه ای متروک می گردید
اگر دلها به ساز دوستی ها کوک میگردید
دلم را زیر باران بر
بیاور صحنه ای دیگر
که من دیگر نمی خواهم
تبر
سرنیزه
و
خنجر .....
ح.د
فصل پنجم گذشت و ما مُردیم
صد سبد حسرت از جهان بردیم
راهی برزخ و دریغ که می
کم بخوردیم و غصه بس خوردیم
شاهدان را ز خود چو رنجاندیم
گوشه ی غم گرفته افسردیم
تیشه بر ریشه هر نفس که برفت
عاقبت زین هراس جان بردیم
هرگز از دوست نگسلم پیوند
رو به سویش امید آوردیم .
ح.د
میخانه را ساقی اگر باشد ، غمی نیست
زخم دلم را غیر ساقی مرهمی نیست
ساقی ننوشاند میم باکی نداریم
سقای لب تشنه ولی درد کمی نیست
آه از غریبی خم و هم می پرستان
جز اشک دیده بر رخ ما شبنمی نیست
قصد قرابت کن اگر جامی بنوشی
در کعبه هم جز اشک هاجر زمزمی نیست
جام وجودم از تولای تو لبریز
از عشق تو شادیم و دیگر ماتمی نیست
آتش به جان داریم و کعبه مقصد ماست
جز حب اهل الله ما را پرچمی نیست
حمد و سپاست ایزدا میخانه باقی است
جز یاد تو بر زخم دلها مرهمی نیست ...
ح.د
یقین دانم دلم دیوانه ی اوست
سیه مستیم از پیمانه ی اوست
سفر کردم که از یادم رود لیک
دلم اما به گرد خانه ی اوست .
ح.د
فسانه شد حدیث عشق و مستی
ز مکر و حیله پر گردیده هستی
هنوزم خون ز دیده می فشانم
از آنروزی که قلب من شکستی .
ح.د
رها زلفت به دست باد دیدم
ز سینه آهی از حسرت کشیدم
خداوندا خراب زلف یارم
ز او مهر و وفا اما ندیدم .
ح.د
گر صلاحیتم احراز نشد باکی نیست
راه خدمت به برم باز نشد باکی نیست
من نه آنم که به نوح خرده بگیرم هرگز
چون نگهبان به من همساز نشد باکی نیست
سه هزار در سه هزار ربط ندارد با من
مرغ همسایه اگر غاز نشد باکی نیست
خلبان در هوس خلعت ما پوشیدن
بهر ما فرصت پرواز نشد باکی نیست
آن برادر که به او منصب و دولت دادم
خار شد بهر من و ناز نشد باکی نیست
چند با خانم اشتون بکنی قال و مقال
گفتمانش به من آغاز نشد باکی نیست
دود از کنده بلند میشود این را تو بدان
کس به من مونس و همراز نشد باکی نیست
دست بر دامن قانون همه باید بزنیم
بخت با بنده چو دمساز نشد باکی نیست
همه غمخوار غم رهبر ایران باشیم
خارجه گرچه هم آواز نشد باکی نیست .
ح.د
شرر بزن به قلب من
تو ای همیشه آتشم
که کوه غم به شانه ام
ز شهر غصه می کشم
*
رها بکن چو قاصدک
مرا میان آسمان
میان این غریبه ها
به بوسه ی تو دلخوشم
*
یقین بدان که غیر تو
کسی به قلب من نبود
که هر چه هست و نیست را
غمت ز سینه ام زدود
*
فقط ز چار فصل سال
دلم خراب فصل توست
چو فصل سبز تو رسید
گل از گل دلم شکفت
*
هنوز هم به گوش من
لالایی تو چون سرود
به تهنیت صبا بگفت
به محضر تو صد درود .
ح.د
آتش گرفت پروانه ها بال و پر من
در هم شکست از گریه چشمان تر من
در شام یلدای سیاه بی وفایی
جز شمع یاد تو نباشد یاور من
فصل خزان زندگی پایان ندارد
کی میدمد پس نوبهاران در بر من
تاراج برده دست چوبی زمستان
نو غنچه های یاد سبزت از سر من .....
ح.د