کاسه شیری به دستم بود و در
کوچه های شهر پرسه می زدم
باز می گشتم ز بیت بو تراب
در میان گریه ، ضجه می زدم
*
رفته بودم با گروه کودکان
بهر دیدار امیر مومنان
چون طبیب حاذقی گفته است ، شیر
آورید بهر شه هر دو جهان
*
مجتبی آمد و با ماها بگفت
باز گردید ، کودکان دیگر بس است
ای برادرهای کوچولوی من
مجتبی مثل شما هم بی کس است
*
باز می گشتیم به اندوهی عظیم
در میان سینه ها داغی الیم
در میان کوچه ها گم گشته ایم
تا ابد ما غرق ماتم گشته ایم .......
ح. دشتی
سلام دوست خوبم.امیدوارم همیشه موفق باشی.به روز ام و منتظر نظرات ارزشمند و زیبای شما.