لشکر کشید غم ، که مرا سرنگون کند
از اوج آسمان.... و به دنیا زبون کند
عمر مرا به حصر و به زندان ، تبه کند
روز مرا چو شام غریبان ، سیه کند
ناکرده معصیت ، ببرد آبروی من
چون شوکران بیاورد او در سبوی من
تازه کند داغ دلم را دوباره او
پرپر کند غنچه گلم را دوباره او
با عیش و نوش و طربم دشمنی کند
بر خرمن دل ، آتش و اهریمنی کند
همراه چرا با دل زارم شدی ? ستم!!
دیگر بس است ، با خرد و عشق همرهم
مرگ از تو قطره قطره میچکد ای ابر رو سیه
چون داعشی که به تاراج برد ، خاک سوریه
جنگ من و تو ، هیچ به پایان نمی رسد
قحطی حریف قطره ی باران نمی شود
یاران من چو همدل و هم داستان شوند
با خنده ای رو به سوی آسمان شوند
بر من دگر ای غصه ، هیچ رو مکن
با غم تا ابد هرگزم روبرو مکن .
حسین دشتی