سپیده سر زد و یارم نیامد
سحر بگذشت و دلدارم نیامد
امین و مونس جانم نیامد
به دشت تشنه بارانم نیامد
رسانش ای خدا که آزرده گشتم
به کوی عاشقی آواره گشتم
امیدم را مکن نومید یا رب
که افتادم کنون از تاب و از تب
خزان عمر ما را کن بهاری
خدایا مردم از چشم انتظاری
امانتدار خوبی بود دلدار
دل ما را بگشتی او خریدار
نهان هرگز نخواهم ساخت مهرش
چرا با عاشقش گردیده قهرش ؟
مسلمانان به گوش او رسانید
به وصفش گفته ام : شاه جهانید .
حسین دشتی