جز ذکر و دعای تو به لب هیچ ندارم
برده است چه آسان غم تو صبر و قرارم
آس غم تو ، شاه دلم را ببریده است
دل باخته ام ، در پی تکرار قمارم
ننگ است که من عاشق روی تو نباشم
ای ماه شب چهارده بازآ به کنارم
ما را زچه رو میکشی هر دم تو هزاران
از آب حیات لب خود کن تو نثارم
سر در قدمت گر که نهم هیچ نباشد
جان را بدهم مفت به سودای نگارم
اسم تو که حک کرده خدا بر دل دشتی
دیوانه تر از لیلی و مجنون بشمارم
رنج است وتعب روز و شبم زهجر تو ای یار
مرهم بنه با خنده ی خود بر دل زارم
افسوس به غربت شده ام عاشق رویت
ای کاش روم با تو به شهر و به دیارم .
حسین دشتی