یار آمد ، آتشی انداخت در جان همه
سوخت یکسر خرمن تقوی و ایمان همه
جز من شوریده اش کزلطف او دستم تهی است
خنده ها و مهربانیها بفرمود او به دامان همه
بهر ما تک بیت هزلی و برای دیگران
بلبل شوریده ای گشت و غزلخوان همه
بر کویر روح من یک قطره اش آبی نبود
از برای دیگران ابر است و باران همه
در دل زارم همه تیغ جفا روییده است
صد طراوت بر رقیبان و بهاران همه
یار ! ما را هیچ انگاشتی اما بدان
یک طرف ما ، یک طرف هم جان نثاران همه .
حسین دشتی