تو چه ساده و زلالی
دلکم ! به قیل و قالی
که بگفته ای تو رازت
به رقیب لا ابالی
ز چه بدتر آنکه یارت
به رقیب گفته باشد
که وصال ما پس از این
بودش دگر محالی
تو که آیه ی جلالی
تو که آخر جمالی
به چه حکم کردی ای جان
نه جواب و نه سوال ی
به کویر دل زعشقت
بنشانده ام نهالی
به امید جنگلی سبز
اگرش دهی مجالی
دل ما به بند کردی
گیسویت کمند کردی
نه همین و چند کردی
به دو ابروی هلالی
بشکسته خلوتم را
غم آن نگار زیبا
ببرم دلم نشانم
پی درس و بحث عالی
به گمانم عاقبت چون
برسم به وصت ای جان
به کتابها بیاید
ز من و تو شرح حالی .
حسین دشتی