معلم ، مهربانی همچو مادر
کلام تو همه قند است و شکر
به لوح دل نوشتم نامت ای جان
به یاقوت و به الماس و به گوهر
به راه مدرسه رفته است با عشق
اگر چه ز آسمان باریده خنجر
نثار مقدمت از جان و از دل
بریزم من همه گلهای قمصر
به من آموختی علم و ادب را
بود شغل تو مانند پیمبر
بفرموده است : من علمنی حرف
و قد صیرنی عبدا" ، حیدر
دلم تاریک بوداز جهل و ظلمت
شرر زد بر دلم چون نور و اخگر
به من آموخت راه زندگانی
به جهد او بشد این ره میسر
به گلشن باغبان آموزگار است
به باغ مدرسه ، سرو و صنوبر
چو اسماعیل جان بر کف نهاده
به دلسوزی چونان بانوی هاجر
چو خاری دید در پای محصل
دو چشم او بشد دریای احمر
به پاکی و قداست همچو احمد
به علم و زهد چون زهرای اطهر
ملایک در ازل خاکش سرشتند
خدا گفتا به او ، الله اکبر
چو سر زد مهر علم او به دنیا
جهان از نور او روشن سراسر
سپاه علم دنیا را گرفته
چو ذوالقرنین و جمشید و سکندر
سلامت باشی ای آموزگارم
خدایا بر دلش رنجی نیاور
خداوندا نیار آن روز را که
شود قلبش ز دست من مکدر
الهی آن چنان یاری رسانم
که با فرمان او سازیم کشور .
حسین دشتی
عالی
سپاس