امشب چو یارم از عدم ، پا می نهد بر زندگی
دنیا چه زیبا می شود ، از جلوه و تابندگی
روشن بگردد این جهان از جلوه ی رخسار او
بر دیده ها ، پا می نهد او با همان شایستگی
امشب ز جمع حوریان ، یک تن بیاید بر زمین
تا بلکه پایانی نهد بر قصه ی آواره گی
سوسن بگفتا در چمن ، با یاس خوشبو این سخن
باید به دیدارش روم در عالم همسایگی
مهر از پس کوه سر زد و مهرش به قلب من نشست
عقل و خرد رفت از کف و شد موسم دیوانگی
دریای دل طوفانی و دست دعا بر آسمان
ای کاش می شد گویمش " ای عشق من " با ساده گی
اسرار دل را تا به کی در سینه پنهان می کنی ؟
بس کن دلا ! دیگر مکن لج بازی و یک دنده گی
خورشید عشقش تا ابد در سینه ام پرتو فشان
گر از دلم یادش برم ، دور است از مردانگی .
حسین دشتی