افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

اشک


مرا با اشک چشمانت سرشتند

دو چشم پر ز بارانت سرشتند

ازل بود و تو بودی و من زار

مرا از جمله یارانت سرشتند


ح.د

نوروز

نوروز خوش است در کنارم باشی


در خاک وطن رفیق و یارم باشی


یا رب سببی ساز که باز آید او


تا روز ابد تو نو بهارم باشی


ح.د

رها


نثارت دل و قلب و روحم همه

بدونت وجودم پر از واهمه


امیر دل بی قرارم تویی

دلیل غم بی شمارم تویی


رها چون گل قاصدک بوده ام

کنون در کنار تو آسوده ام


گسستن دگر نبود آسان ز تو

کویرم ... همه لطف باران ز تو


هلاهل چه دانی ؟ همه هجر توست

که مهرت به دل نهاد روز نخست


لبانم اگر بوسه باران شدی !!

دلم سبز همچون بهاران شدی !!


گمانم همه با تو معنا شود

جهان نازنین با تو زیبا شود .


ح.د


حادثه

مپسند ز عشق تو ای یار پریشان گردم

از جفای تو و از حادثه ویران گردم


نوش دارویی و من سخت به تو محتاجم

همچو سهراب یل از لشکر توران گردم


تا بیایی برود فصل زمستان یکسر

با تو ای خوب ترین سبز و بهاران گردم


صبر گفتند که نیکو بود اما چه عجب

ترسم آنست اسیر غم و خسران گردم


راز عشق تو شکایت به خدا خواهم برد

بغض رخصت بدهد دیده ی باران گردم


شمع عمرم همه بگذشت به ناکامی ها

در ره عشق تو ایکاش که قربان گردم


ره به کوی تو نبرده است بجز باد صبا

مدد از میکده و جانب پیران گردم


فاش اگر قصه رسوایی ما باکی نیست

خواستم خاک ره خسرو خوبان گردم


یاد تو خواب ربوده است ز چشمم هر شب

گر زیادم ببری نقطه ی پایان گردم .


ح.د


مدح مولا در شعر حافظ

مقدری که ز آثار صنع کرد اظهار

سپهر و مهر و مه و سال و ماه و لیل و نهار

مدار سیر کواکب به امر کن فیکون

قرار داد بر این طاق گنبد دوار

ز هفت کوکب سیّاره و دوازده برج

کنند سیر مخالف ثوابت و سیّار

به هر حصار ز گردون که آسمان خوانیش

معیّن است به سیّاره کوتوال حصار

نه آسمان ز ملائک به امر حق مشغول

به سجده درگه تسبیح و ذکر و استغفار

چهار عنصر از او مختلف پدید آمد

مدار آتش و آب و هوا و خاک و حجار

قرار داد به بالای خاک و آتش و باد

گرفته کوه و زمین در میان آب قرار

به دوستی نبّی و ولی اساس نهاد

جهان و هرچه در او هست خالق جبّار

اگر نه ذات نبّی و ولی بُدی مقصود

جهان بکَتم عدم خُفته بُد چو اوّل بار

نوشته بر در فردوس کاتبانِ قضا

نبی رسول و ولی عهد حیدر کرّار

امام جنّی و انسی علی بود که علی

ز کلّ خلق فزونست از صِغار و کِبار

ز نام اوست مُعلّق سَما و کُرسی و عرش

ز ذات اوست مُطَبّق زمین بدین هنجار

علی امام و علی ایمن و علی ایمان

علی امین و علی سرور و علی سردار

علی علیم و علی عالم و علی اعلم

علی حکیم و علی حاکم و علی مختار

علی نصیر و علی ناصر و علی منصور

علی مظّفر و غالب  علی سپهسالار

علی عزیز و علی عزّت و علی افضل

علی لطیف و علی انور و علی انوار

علی است فتح فتوح و علی است راحت و روح

علی است بحر سَخا و علی است کوه وقار

علی سلیم و علی سالم وعلی مُسلم

علی قسیم قصور و علی است قاسم نار

علی صفیّ وعلی صافی و علی صوفی

علی وفیّ و علی صفدر و علی کرّار

علی نعیم و علی نعمت و علی منعم

علی بود اسدالله قاتل الکُفّار

علی ز بعد محمّد ز هر که هست بِهَست

اگرتو مومن پاکی بکن براین اقرار

بحقّ نور محمّد به آدم و به خلیل

بحقّ شیث و شعیب وبه هود کم آزار

بحقّ یوسف و یعقوب و یحیی و لقمان

بحقّ نوح نجیّ در میان دریا بار

بحقّ عزّت تورات و حرمت انجیل

بحقّ جمع زبور و بحقّ روز شمار

بحقّ دانش اسحاق و شوق اسماعیل

که در رضای خُدا کرد جان خویش نثار

بحقّ یوشع و الیاس و لوط و ذوالقرنین

بحقّ نغمهء داوود و صوت خوش هنجار

بحقّ مُهرِ سلیمان به زهد ابراهیم

بحقّ موسی و عیسیّ و یونس غمخوار

بحقّ قوّت جبریل و صور اسرافیل

بحقّ قابض ارواح در یَمین و یَسار

بحقّ حامل عرش و بقُرب میکائیل

بحقّ چهار کتاب ستودهء غفّار

بحقّ جمله قرآن به صُحف ابراهیم

بحقّ جمله مردان واقفِ اسرار

بحقّ سوز فقیران بی گنه در بند

بحقّ زاری رنجور بی کس بیمار

بحقّ چهرهء زرد فقیر سرگردان

بخقّ درد اسیران دور از آل و تبار

بحقّ ضرب جوانان برای دین با کفر

بحقّ زاری پیران خوار و زار و نزار

بحقّ دین محمد به خون پاک حسین

بحقّ مردم نیک از مهاجر و انصار

که نیست دین هُدی را بقول پاک رسول

امام غیر علی بعد احمد مختار

ز بَعد او حسن است و حسین و عترت او

مجوی جهل بر این کار مومن دیندار

بجهل غافل و مستغرقی بغفله همی

ز رنگ می نشناسی سفیدی از زنگار

به جهد و سعی من خسته دل چه سود ترا

مگر ز خواب جهالت همی شوی بیدار

به جهل بنده ز پیش آنچنان همی بودم

که کس مباد چنان کآمدم در اوّل بار

سپاس و منّت و عزّت خدایرا که نمود

ره نجات و شدم از حیات برخوردار

به سال هفتصد و هفتاد بُد که در شیراز

تمام گشت به یک روز جمع این اشعار

به دشمنان منشین حافظا تولّا کن

نجات خویش طلب کن بجان ز هشت و چهار

حرام زاده و بد فعل و شوم بی بنیاد

به مدح شاه جهان کی ؟ کجا کند اقرار؟

متابعت به منافق چه میکنی؟ بگذر

زیاد گفتن نامش هزار استغفار .

حضرت خواجه حافظ شیرازی

بوسه


مرا با بوسه ای آباد گردان

ظهور لحظه های شاد گردان

عزیزم تا به کی چشم انتظاری

اسیرم  ! دلبرا آزاد گردان .

ح.د


هشدار

دنیا به من آموخت که گرگند همه 

هرچند که ظاهرا" قشنگند همه 

هشدار ! به این مردمکان دل ندهی 

خالی ز محبتند و سنگند همه .... 

ح.د 

یاد

به این زودی مرا از یاد بردی


به امواج غم و غصه سپردی


هزاران بار مردم از فراقت


چرا ای جان مرا با خود نبردی ؟


ح.د


برگرد

دلتنگ توام عزیز نازم برگرد


ای مونس و ای محرم رازم برگرد


دیدار اگر چه لحظه ای بیش نبود


در سوز و گدازم همه عمرم برگرد.


ح.د

گریه کن

ابر باران زای چشمم گریه کن


عصر عاشورای جانم گریه کن


ظهر اگر بگذشت با قتل حسین


مهدی آید سرو نازم گریه کن .


ح.د

مشاعره

 

چنان غم بر دل من لشکر آورد


گهی از باختر ، گه خاور آورد


زمانه آنچنان در رنجم افکند


چنان ملجم به فرق حیدر آورد.


حسین دشتی

**

متن بالا رو واسه داداشم حسن مسج کردم در جواب سرودند :


**

برادر مهر تو در سینه ی من


به یاد توست هر آدینه ی من


ز رنج دوریت زنگار بسته


دل آیینه ی بی کینه ی من .


حسن دشتی



ادامه مطلب ...

یادگاری

یادگاری بر دلم بنوشت و رفت

وآن سکوت سرد دل را هم شکست

تا بخود آیم ز دستم رفته بود

پشت سر دروازه دل را نبست .


*


شاید از دست دلم رنجیده بود

شاهدی دیگر به قلبم دیده بود

دیدگان منتظر شب زنده دار

بخت دل بار دگر خوابیده بود.


*


اسم اعظم غیر خون دل نبود

جز غم و غصه مرا حاصل نبود

یا مرا دیگر ز یادش برده بود

یا دگر بر عاشقی قایل نبود .


*


رسم دوران دل شکستن بود و بس

رازها در دل نهفتن بود و بس

پاک بازانیم همه در این قمار

دردها با کس نگفتن بود و بس .


ح.د


باران

درمان تویی به دردم
باران تویی به صحرا
دانی کجاست جایت
بر دیدگان یاران.

ح.د

کوچه ها

چادری از سر فتاد و ..... کوچه ها

دست بر پهلو نهاد و ........کوچه ها

سیلی و آتش ، در و دیوار و میخ

مانده این طوفان به یاد و ......کوچه ها

ح.د


برار

ما دعا گوی تو هستیم ای برار

از می یاد تو مستیم ای برار

سینه ام بت خانه هندوستان

غیر تو بت ها شکستیم ای برار .

ح.د

جمع نقیض

جمعی به وطن چو پسته ی خندانند

قومی به عزا و دایما گریانند

جمع دو نقیض را گرچه گفتند محال 

ممکن شده چونکه مردم ایرانند .

ح.د


نوروز


نوروز همیشه پیروز هم
دیگر نمیتواند
بر لبانمان
خنده
در دلهایمان
شادی
در گلویمان
ترانه
برویاند.

 ح.د



اشتون

خانوم اشتون که دل برده است و دین 

بر جمال بی مثالش .......... آفرین

گوییا خورشید سر زد از غروب 

خنده از لب ها نمی افتد ....همین !!!!


ح.د

راز


یه زخم کهنه روی بالم

یه آسمون که چشم به رام نیست

 

به غیر واژه غریبی

چیزی توی ترانه هام نیست

 

حتی یه آیینه پیش روم نیست

که اسممو یادم بیاره

 

تنهاترین مسافر شب

تو خلوتم پا نمی ذاره

 

ازم نخواه با تو بمونم

تو هیچی از من نمی دونی

 

اگه بگم راز دلم رو

تو هم کنارم نمی مونی

 

دل من از نژاد عشقه

از تو و از ترانه لبریز

 

یه دنیا غم توی صدامه

مثل سکوت تلخ پائیز

 

من یه پرنده ی غریبم

من از نژاد آسمونم

 

میون اینهمه ستاره

من یه شهاب بی نشونم

 

ازم نخواه با تو بمونم

تو هیچی از من نمی دونی

 

اگه بگم راز دلم رو

تو هم کنارم نمی مونی


از نیلوفر لاری پور


 


خون


از شهرک نظامیان می گذشتم

بوی خون

در فضا موج می زد


ح.د


منافق


پیشانیش به داغ ریا ، تیره گشته بود


بر روحش ابلیس چه سان چیره گشته بود


تسبیح به دست و دلش پر ز کینه بود


با نهروانیان به گمانم قرینه بود


بویی ز اخلاق محمد (ص) نبرده بود


بر دشمنان آل نبی دل سپرده بود


آه از ریاکاری این مردمان دون


اخلاص مرده و اخلاق سرنگون


چون پشمک الدوله به برزن روانه اند


شعله کشند و آتش غم را زبانه اند


ح.د




بانک دل


چک عشقت به قلبم پاس میشد

وجود من پر از احساس میشد

چو بسپردم به بانک دل غمت را

دلم لبریز عطر یاس میشد .

ح.د


میز


بر میز گزینه ی نظامی پیداست


گویا که مذاکره همه باد هواست


آنچه که نیاید به تصور ای شیخ


با جنگ طلب گفتگو از صلح و صفاست .


ح.د



گزینه

بر میز و گزینه ی نظامی لعنت

بر جان کری و ازرق شامی لعنت

دشمن نشود رام به این آسانی

بر ساده لوحی و فکر خامی لعنت.

ح.د


BRT

سحر دنبال بی آر تی بگردم

ز بی خوابی پی چرتی بگردم

همی ترسم ز جور چرخ گردون

خراب اعصاب و هم قاطی بگردم .

ح.د


خاطره


خم ابروت که دل را چو خم می کرده است

روز ما را به یقین شامگه دی کرده است


آه جادوی کلامت چو به جانم افتاد

آن شرنگی که دل آتشکده ری کرده است


طره گیسویت از خاور دل پیدا شد

الفتی با دلم از عهد جم و کی کرده است


رنج بر گو که چگونه به کلام آورمش

بیش از این مولوی و مثنوی و نی کرده است


هیچ از ما به دلت خاطره ای گنگ بماند ؟

چون اجل جانب ما مرکب خود پی کرده است .


ح.د


مولانا علی (ع)

ای شاه شاهان جهان الله، مولانا علی

 ای نور چشم عاشقان الله، مولانا علی

 حمد است گفتن نام تو ای نور فرخ نام تو

 خورشید و مه هندوی تو الله، مولانا علی

 خورشید مشرق خاوری در بندگی بسته کمر

 ماهت غلام نیک پی الله، مولانا علی

 خورشید باشد ذره‌ای از خاکدان کوی تو

 دریای عمان شبنمی الله، مولانا علی

 موسی عمران در غمت بنشسته بد در کوه طور

 داود می‌خواندت زبور الله، مولانا علی

 آدم که نور عالم است عیسی که پور مریم است

 در کوی عشقت در هم است الله، مولانا علی

 داود را آهن چو موم قدرست نموده کردگار

 زیرا به دل اقرار کرد الله، مولانا علی

 آن نور چشم انبیا احمد که بد بدر دجا

 می‌گفت در قرب دنا الله، مولانا علی

 قاضی و شیخ و محتسب دارد به دل بغض علی

 هر سه شدند از دین بری الله، مولانا علی

 گر مقتدای جاهلی کردست در دین جاهلی

 تو مقتدای کاملی الله، مولانا علی

 شاهم علی مرتضی بعدش حسن نجم سما

 خوانم حسین کربلا الله، مولانا علی

 آن آدم آل عبا دانم علی زین العباد

 هم باقر و صادق گوا الله، مولانا علی

 موسی کاظم هفتمین باشد امام و رهنما

 گوید علی موسی الرضا الله، مولانا علی

 سوی تقی آی و نقی در مهر او عهدی بخوان

 با عسکری رازی بگو الله، مولانا علی

 مهدی سوار آخرین بر خصم بگشاید کمین

 خارج رود زیر زمین الله، مولانا علی

 تخم خوارج در جهان ناچیز و ناپیدا شود

 آن شاه چون بیدار شود الله، مولانا علی

 دیو و پری و اهرمن، اولاد آدم مرد و زن

 دارند این سر در دهن الله، مولانا علی

 اقرار کن اظهار کن مولای رومی این سخن

 هر لحظه سر من لدن الله، مولانا علی

 ای شمس تبریزی بیا بر ما مکن جور و جفا

 رخ را به مولانا نما الله، مولانا علی

مولوی



خداوند


خداوندی که رحمان و رحیم است
پناه ما زشیطان رجیم است

هزاران چشمه شور و نشاط است
برای او زکاة و هم صلاة است

خدای پر ز مهر و پر ز احسان
خدای دوستی و عشق و عرفان

به مکه خانه ای دارد تو بنگر
124 هزار تا هم پیمبر

پس از پیغمبر خاتم محمد (ص)
خدای ما ره دیگر گشاید

دری از روی لطف و مهربانی
به ما آموخت نهج زندگانی

وصی او علی مرتضی (ع) شد
یدالله بود و همدست خدا شد

چنین گویند مهدی (عج) روز آخر
کند کاری بیا بنشین و بنگر

غرض الله به فکر بندگان است
چو خورشیدی به قلب مومنان است

دمادم روز و شب پرتو فشان است
گهی پیدا و گاهی هم نهان است

خدا اوصاف دارد صد هزاران
خدایی که بود همچون بهاران

زبان قاصر قلم بشکسته آمد
به سویش شاعری دلخسته آمد

خداوندی چنین نیکو نشاید

در زحمت به روی من گشاید .

ح.د

خدا


خدا ما را ز یاد خویش برده است
به گرداب بلا چونکه سپرده است
اگر چه در دلش جایی ندارم
ولی عشقش به قلب من نمرده است.
ح.د

سفینه


بر لاله غرق خون دشتی صلوات
بر لوطی و با مرام و مشتی صلوات
فرمود سفینه النجاه است حسین
بر جاشو و ناخدای کشتی صلوات
ح.د

دلتنگ


به مولا که دلم تنگه عزیزم

نه از آهن نه از سنگه عزیزم

هنوزم مثه روز آشنایی

زلال و صاف و بی رنگه عزیزم

ح.د


لنین


مهربانتر از لنینی به خدا

به صلابت استالینی به خدا

گر چه گویند خدا نیست ولی

تو خود مذهب و دینی به خدا

ح.د

هوای گریه


هوای گریه داره چون دل مو

دوباره از غمت دلخون دل مو

فرات چشم تو  جاری به صحرا

چو دشت کربلا گلگون دل مو

ح.د


جام غدیر

خوش به حال ما که از جام غدیر 

 

صد صبوحی روز و شب نوشیده ایم 

 

ز آتش دوزخ مصونیم و ز غم 

 

از ید الله چون زره پوشیده ایم. 

 

ح.د 

ارباب

ارباب دلم هوای کویت دارد


میخانه و باده و سبویت دارد


هر چند که ری قبله شرق است ، ولی


خسته دل عاشق آرزویت دارد


ح.د