افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

موعود

ای آنکه به قلب من شررها زده ای

بر تلخی دل ، شهد و شکرها زده ای

بر تاج شهنشاهی من موعودم

الماس و ذر و در و گهرها زده ای .

حسین دشتی

( برای پسرم سوشیانت موعود )

آس غم تو

جز ذکر و دعای تو به لب هیچ ندارم

برده است چه آسان غم تو صبر و قرارم

آس غم تو ، شاه دلم را ببریده است

دل باخته ام ، در پی تکرار قمارم

ننگ است که من عاشق روی تو نباشم

ای ماه شب چهارده بازآ به کنارم

ما را زچه رو میکشی هر دم تو هزاران

از آب حیات لب خود کن تو نثارم

سر در قدمت گر که نهم هیچ نباشد

جان را بدهم مفت به سودای نگارم

اسم تو که حک کرده خدا بر دل دشتی

دیوانه تر از لیلی و مجنون بشمارم

رنج است وتعب روز و شبم زهجر تو ای یار

مرهم بنه با خنده ی خود بر دل زارم

افسوس به غربت شده ام عاشق رویت

ای کاش روم با تو به شهر و به دیارم .

حسین دشتی

ای دوست

امیدم رفته از دست و 

به لب شعری نمی خوانم

من از این بی وفا یی ها

چرا چیزی نمی دانم ؟

تسلای دل دشتی 

کسی جز غصه و غم نیست

ولی ای دوست تا محشر

به پای یار می مانم

حسین دشتی

(تقدیم به جناب حمید مارامایی )

بت

آرزوی با تو بودن

عبث است و پوچ و بیخود

از چه رو دل حزینم

طالب وصل شما شد؟

دل مگر نداشت منطق ؟

دل مگر خرد ندانست ؟

که به معبد وجودم

بنشانده چون تویی بت !

حسین دشتی

شازده کوچولو

از چه گلشن ای گل سرخ آمدی ؟

از چه رو بر سینه ی من پا زدی ؟

سرد گفتی وای از این زمهریر !!!

طعنه بر من زد خدایا شاهدی .

حسین دشتی.


دل

دلم پای مال نگاه تو شد

چه شد که این چنین روسیاه تو شد؟

سکوتی به لب داشت آنگه که مرد

و دل کشته ی بی گناه تو شد ...

حسین دشتی

سقوط

سکوت و سکوت و سکوت و سکوت

تو در آسمانها و من در سقوط

یگانه ترینی تو در کهکشان

شکسته پر و بالم و در هبوط !

حسین دشتی

عشق تو

عشق تو مرا ز پا در آورد

از ناوک مژه خنجر آورد

زد تیر بلا به قلبم افسوس

صد کشته چو من به کشور آورد .

حسین دشتی

شاه جهان

سپیده سر زد و یارم نیامد

سحر بگذشت و دلدارم نیامد

امین و مونس جانم نیامد

به دشت تشنه بارانم نیامد

رسانش ای خدا که آزرده گشتم

به کوی عاشقی  آواره گشتم

امیدم را مکن نومید یا رب

که افتادم کنون از تاب و از تب

خزان عمر ما را کن بهاری

خدایا مردم از چشم انتظاری

امانتدار خوبی بود دلدار

دل ما را بگشتی او خریدار

نهان هرگز نخواهم ساخت مهرش

چرا با عاشقش گردیده قهرش ؟

مسلمانان به گوش او رسانید

به وصفش گفته ام : شاه جهانید .

حسین دشتی

فردا

فردا چو بیاید خبری خواهد بود

بر ساقه ی گلها تبری خواهد بود

می نوش و بدان که بهترین کار آنگه

از دار جهان بی خبری خواهد بود .

حسین دشتی

ستاره دنباله دار

حالتی دارد دلم چون جزر و مد کهکشان

سال دیگر هم بشد در حسرت آن مهربان

یار چون دنباله داری در فضایی دور دست

نازنینا ! چشم ما خیره است هر شب به آسمان .

حسین دشتی

تا کی

تا کی ز غمت پیاله ام خون باشد

صحرای دلم ز غصه گلگون باشد

امشب نرسی اگر به داد دل من

فردا که شود دلم ز غم چون باشد ؟

حسین دشتی

خبر

خبر آمد که در شهر بخارست

ز دست زندگی  یک قاضیی رست

بیفتاده است از بالا به پایین

گمانم در قضیه نکته ای هست .

حسین دشتی

تو

سبزه زاری بشود خرم و خوش

هر کویری که تو آنجا بروی

یکدلانه بشود جمع پریش

تا بدانند که فردا بروی

درد و رنج و غم و حسرت برود

چون بدانند تو جانا بروی

موسقی گوشه ی دل بنشیند

آندمی که چو شکیلا بروی

وقت آنست که دستم گیری

همرهم اوج ثریا بروی

نرگس چشم تو را می نگرم

باید اکنون تو شکیبا بروی

یار ایکاش که با ما همه شب

دست در دستم و رویا بروی.

حسین دشتی

دینا

ای نازترین دختر عالم دینا

ای برده زدل غصه و ماتم دینا

دریای دو چشمان تو لبریز ز مهر

ای خوب ترین دختر آدم دینا .

حسین دشتی

حدیث غصه ها

من چه آسان دل ببستم برتو ای ابر سپید

آسمان گویا حدیث غصه هایم را شنید

در دلم سرزد چرا یکباره خورشید غمت ؟

از چه رو مهتاب ، عشقت را به سوی من کشید ؟

از کجا آورد بذر عشق پاکت را نسیم ؟

با چه احساسی خداوندم شما را آفرید؟

خرم آباد دلم از غصه خونین شهر شد

هر که ما را دید گفتا : عاشقا رویت سپید !!!

آب دستت بود ، بگذار و به فریادم برس

تا کجا ناز تو را ای یار می باید خرید؟

رسم مردی این نباشد در غریبستان غم

چون شقایق از غمت باید که پیراهن درید

اشک را از دیدگان من چه سان کردی روان

قطره ها بر دشت گونه از پی هم می دوید

سنگ بر جام من عاشق مزن دیگر بس است

از شراب وصل ده تا گویمت هل من مزید ؟؟؟

حسین دشتی

تولد

به دختر عمه ام که امشب تولد مرحوم پسرشه 

*

از برای تولدت مادر

جای کیکت رطب بیاوردم

روی سنگ مزارت ای مادر

سفره ای را زجان بگستردم

آه ای نازنین من ، پسرم

خود ندیدی چه آمده به سرم

رفتی ای جان نه وقت رفتن بود

بازگرد ای پناه و همسفرم

روز میلاد توست اما من

بر مزارت به سوگ بنشستم

همه ساله به جشن و شادی و شعر

آه ز امسال غصه و ماتم

همه ساله چه هدیه هایی بود

از گل و سنبل و عطر و لباس

لیک امسال بهر شادی تو 

هدیه ام فاتحه است با صلوات .

حسین دشتی

انتظار

ای صدایت مژده ی فصل بهار

کی به پایان میرسد این انتظار ؟

هستی ام از کف برفت از دست تو

پاک بازم نازنین در این قمار

توسن یاد تو می تازد به دل

خاطرات خوبت ای چابک سوار

راه بس طولانی و پر حادثه

حافظی بر راه این عاشق گمار

از صدای دلکش پیر مغان

گوشه ای در جان این بیدل گذار

مستی من از خم انگور نیست

از ازل مست می رویت شمار .

حسین دشتی

در مدح تو

در مدح تو من چه گویم ای ماه سرشت

اوصاف جمال گل رز را چه نوشت ؟

هر جا که نباشی به یقین پوچ و تهی است

هر جا بنهی پای ِ، همان جاست بهشت .

حسین دشتی

وصف تو

در وصف تو من شعر فراوان گویم

از پرتو مهر و لطف باران گویم

از پاکی آب و از زلال چشمه

از اشک روان جویباران گویم .

حسین دشتی

زورق شکسته

می نگرم به خود چسان

پیر و خراب و خسته ام

چو آیینه روز و شبان

به سنگ غم شکسته ام

برفته چون جوانی ام

غرور آسمانی ام

قسم پس از تو نازنین

دل به کسی نبسته ام

به خانه ها که محبسند

طراوتی نمانده است

به مردگانم آشنا

ز زندگان گسسته ام

به انتظار معجزه 

بیایی ای بهار من

که تا ابد عزیز من

به پای تو نشسته ام

من آن شکسته زورقم

به موج دیدگان تو

که گر بمیرم ای خدا

ز دردها ، ز رنجها ، ز غصه ها

برسته ام ، برسته ام ،برسته ام

حسین دشتی

سرو

سرو ، نام دگر توست

به گلشن  خبر توست

چنان حادثه هستی و

به قلبم شرر توست

*

اهورایی و ‍‍پاکی

نه زمینی و نه خاکی

چنان آتش سوزنده

گمانم  خم تاکی

*

رهایی و روانی

وه چه شیرین بیانی

کشتی عمر من اشکست

تویی آن رمز جوانی 

*

آب حیوان نگاهت

و آندو زلفان سیاهت

دل ما را به اسیری ببرد

جیش و سپاهت .

*

حسین دشتی

کرونا

کرونا 

ما 

را

از 

زندگان

جدا 

کرد

....

مرگ

ما

را

به

از

زندگی

.

ح.د


مدح شهید حاج عبدالحسین برونسی

عمر ما بگذشت در عشق علی {ع}

در ره مولا نشاید کاهلی

بی گمان پهلو شکسته مادرم

لحظه ی آخر بیایید بر برم

در جهان جز حضرتش یاری نبود

با عدو الله مرا کاری نبود

آسمان زانو اگر زد در برم

علتش آنکه غلام حیدرم

لب به ذکر یا علی شیرین شود

آدم از این کیمیا زرین شود

حس و حالی در توسل دیده ام

باده از دست ولی نوشیده ام

سر به راه دین و قرآن داده ام

همچو سروی بر زمین افتاده ام

یاد مادر در دلم گشتی فزون

آن دمی که جسم من شد لاله گون

ناشناسان را خدا شد آشنا

همچو زهرا {س} مدفنم در سینه ها

برد ما را هو چرا سوی بهشت ؟

- چون شهادت گشت ما را سرنوشت

راه ما راه علی مرتضی {ع} است

تا ابد سرها به روی نیزه هاست

وقت آن آمد که جانبازی کنم

در حریم عشق سر بازی کنم

نام زهرا {س} بر لب من دایما"

جان بدادم در ره دین و وطن

سرفراز و فاتح بدر و حنین

سجده آوردم به در گاه حسین {ع}

یا رب این ذکری که دایم بر لب است

حرفی از زیبا کلام زینب {س} است

ما رایت الا جمیلا" یا حسین {ع}

در رهت گشتم قتیلا" یا حسین {ع}

حسین دشتی

در رثای شهید حاج قاسم سلیمانی

سیاووش کز دل آتش گذشته

کنون  چون آرش صد پاره گشته 

فدای خاک ایران کرد جانش

به روی قلب ما ، نامش نوشته .

حسین دشتی

دوزخ جفا

راهی است بین ما  که ندارد نهایتی

در دوزخ جفا چه امید شفاعتی

صبرم  برفت از کف و طاقت به سر رسید

با قاصدک بگوی ، نشانی و آیتی

تیر غمت به سینه  پر درد و من خموش

با کس نشاید ز تو گفتن حکایتی

نی ! گر بگویم که منم نی ، عجیب نیست

نی ، دلخوش از غم است ، چه جای شکایتی

ما را اسیر غمزه و عشوه ات ، چه میکنی

آخر بگو به چه دین و سیاستی ???

دستم بگیر همسفر جاده ی خیال

آه از کفم نرو ، چو نسیم خجالتی

یاد مرا به خاطر پاکت عزیز دار

با مردمان بگو ز وفایم شهادتی

سرشار شد دلم از یاد دوستان

یارب رسان ز جانب یاران اشارتی .

حسین دشتی




افسرده

ابر سایه گسترده

نور آسمان برده

در زمین ظلمت سا

مردمان افسرده

فصل سه ز سال درد

واین جماعت نامرد

اعتماد و دلسوزی

وه چه بر سرم آورد

سگ بسی شرف دارد

به آن کسی که آزارد

روح خسته ام ، میل

با تو یک شدن دارد

آخرین نفس می باش

با تو عاقبت ایکاش

بر لبان خشکیده ام

آخرین هوس می باش

نرگس دو چشمانش

قطره های بارانش

زندگی ببخشد بر

کافر و مسلمانش

هق هق سحرگاهان

بوی آسمان دارد

ای خدا تو میدانی

باغ دل خزان دارد.

حسین دشتی





روباه پیر

مرد آن باشد که جنگد روبرو

نی چو خانمها رود زیر پتو

جراتی داری بیا با ما بجنگ

داور ما نیست دیگر جز تفنگ

یار ما دیگر نباشد جز سلاح

خون دشمن ریختن باشد مباح

بر منافق بانگ اکبر می زنم

تیغ بر کف همچو حیدر می زنم

خربزه خوردی ، پی لرزش نشین

سهم تو دیگر نباشد انگبین

راه ما باشد جدا از ناکسان

بر سرت پتک است و گرز است و سنان

های و هوی تو فروبنشست و رفت

من تبر هستم ، تو خشکیده درخت

از منافق سخت بیزارم بدان

در گلوی دشمنان خارم بدان

حسرتی بر قلب تو خواهم نهاد

منتظر تا آیدم حکم جهاد

من ز نسل کوروش نیکو سرشت

آنکه خاک پای او رشک بهشت

قاهرم بر دشمنان پست و دون

دوستان را بر سعادت رهنون

سرکشم چون رعد و برق و تندباد

جز مجاهد کیستی خیر العباد

گر به میدان بینمت روباه پیر

آنچنان سازم تورا خرد و خمیر

پیشکش از جانبم جز تیر نیست

بهرنابودی تو تاخیر نیست .

حسین دشتی

لشکر غم

لشکر کشید غم ، که مرا سرنگون کند

از اوج آسمان.... و به دنیا زبون کند

عمر مرا به حصر و به زندان ، تبه کند

روز مرا چو شام غریبان ، سیه کند

ناکرده معصیت ، ببرد آبروی من

چون شوکران بیاورد او در سبوی من

تازه کند داغ دلم را دوباره او

پرپر کند غنچه گلم را دوباره او

با عیش و نوش و طربم دشمنی کند

بر خرمن دل ، آتش و اهریمنی کند

همراه  چرا با دل زارم شدی ? ستم!!

دیگر بس است ، با خرد و عشق همرهم

مرگ از تو قطره قطره میچکد ای ابر رو سیه

چون داعشی که به تاراج برد ، خاک سوریه

جنگ من و تو ، هیچ به پایان نمی رسد

قحطی حریف قطره ی باران نمی شود

یاران من چو همدل و هم داستان شوند

با خنده ای رو به سوی آسمان شوند

بر من دگر ای غصه ، هیچ رو مکن

با غم  تا ابد هرگزم روبرو مکن .

حسین دشتی

بزرگداشت روز معلم

دانش از جهد و تلاشت به جهان ، جلوه گر است

گلشن علم و ادب ، از هنرت بارور است 

معرفت از تو شد آغاز ، الا چشمه ی مهر

و آن نهالی که نشاندی به جهان ، پر ثمر است

باغ سر سبز تو صد جلوه نموده است به ناز

باغبان ! خاک ره توست که نور بصر است

مهربانیت چو دلسوزی مادر ، اما

زحمت روز و شبت ، آه بسان پدر است

همچو نوحم گذران از دل امواج بلا

بی تو ای خضر نبی ، راه بسی پر خطر است

در جهانی که پر از وسوسه ی شیطان است

کار تو معجزه و شغل تو شق القمر است

تا که مشکل برسد ، تا که همه گنگ شوند

هیچ کس غیر تو ای دوست ، نه صاحب نظر است

دست در دست خدا  ، چونکه نهادی ای جان

عقل و عشق و خرد و مهر تو را همسفر است

و خداوند قسم یاد نموده به قلم

خاک دنیا ز نفسهای تو همجون گهر است .

حسین دشتی

اعوذ بالله من الشر سیل

اعوذ بالله من الشر سیل

اعوذ بالله من الزلزله

آه دل هم وطنانم شکست

در پل دختر بشده است ولوله

آه که غرقاب شده است معمولان

سیل بیامد ، بدتر از حرمله

وای که آبادی خرم ، برفت

حل بشود جان من این مساله ???

آب ببرده است لرستان و هم

لشکر سیل آمده با هلهله

هفته اول به گلستان رسید

گنبد و هم ترکمن و آق قلعه

بعد به دروازه قرآن بشد

بار اجل بود به این قافله

فارس که آموخت به دنیا ،ادب

زخم بخورده است زاین سافله

تنگه ی الله و اکبر ، چه شد?

پر شده با دست یکی جاهله

این همه کم بودوچو طوفان شن

سوی سپاهان بشدی راحله

زلزله لرزاند چو سومار را

بسته ی نوروزی غم ، کامله

مغرب ایران و جنوبش ، چرا

گشته خراب از پی این غایله

ریشه ما جمله در این خاک و لیک

از چه سبب تفرقه و فاصله

دست مودت بدهیم و به مهر

حفظ کند مام وطن ، شاکله

ابر ستم کاش نبارد ، دگر

کاش نگردد دگرش ، حامله

کاش که بهداشت به سرعت رسد

کاش نیاید به میان ، آبله

آی اهورا ، وطنم حفظ کن

از ستم و سیل و غم و خان خله

وای ز بس گریه نمودم ز غم

هیچ نمانده دگرم حوصله .

حسین دشتی

6/6

شیش ممیز شیش میلیارد ای عجب !!!

بر ملا گردیده در ماه رجب 

آنچنان پختند آشی بهر خلق

روی آن روغن بمانده یک وجب !!!

حسین دشتی

خاطرات

می نویسم خاطرات رفته را

روزهای الفت گم کرده را

جنگ بود اما همه یکدل بدیم

قطره قطره همچو دریا می شدیم

یار ما فرمان چو میدادی قیام

کار دشمن لحظه ای می شد تمام

بانگ بر بنیان ظالم می زدیم

خیمه بر اقصای عالم می زدیم

کشور ما پر ز بوی سیب بود

کی کسی آخر به فکر جیب بود

سطر سطر دفتر این سرزمین

پر ز ایمان بود و از شور و یقین

کمتربن رویای مردم ، آسمان

از یقین لبریز دلها ، بی گمان

شرح صدر مردمان بودی فزون

ار ریا و کینه دلها بد برون

کربلایی بود رنگ مردمان

نینوایی بود در دلهایمان

وقت کی بودی حسادت ها کنیم

حضرت دل را جسارت ها کنیم

نرم نرمک گرد شمع روی دوست

آن مسیحایی که خود عین سبوست

یوسفی بودی عزیز مردمان

مشت محکم بر دهان کاهنان

آتش طور است و موسی راهبر

چون محمد (ص) کار او شق القمر

لاله ها روییده از خون شهید

شوکران را آخر اما سر کشید

درد بسیار است ، گو وقت دگر

شب بخواهد رفت و می آید سحر

نهضت اما ، همچو رودی پر خروش

این صدا هرگز نمی گردد خموش

گر به خم و می و نی رو آوریم

صادقانه همچنان یک کشوریم .

حسین دشتی

زکریا بدر علی الجابر

زندگی از غم ، چنان لبریز و پر

کینه و نفرت به مانند شتر

کودکی کشته بگردد ، بی دلیل

هیچ کس چیزی نگوید ، جز قلیل

روز روشن در میان مردمان

بی گنه برده شود او از میان

یا عدالت نیست در آن سرزمین

یا که خفته مومنان زیر زمین

آه از جهل و نفاق و کودنی

بدعت و چیزی به دین افزودنی

بای ذنب قتلت هذه الصبی

بای مدینه ? مدینه النبی

بای ذنب قتلت هذه الصبی?

در کدامین شهر ?در شهر نبی

در کدامین ارض? ارض مصطفی

با کدامین شیوه ?سر از تن جدا

روزگار ظلم ، آخر تا به کی

دشمنی با آل حیدر ، تا به کی

عمرتان بگذشت در نامردمی

عقل لازم بوده بهر آدمی

لاله را پرپر بکردید از چه رو ?

جبریان را هیچ باشد گفتگو ?

یاس را میخش به پهلو کرده اید

آبروی دین احمد برده اید

الوداع ای کودک ناز شهید

الوداع ای کشته با حکم یزید

لا شریک لک ، لبیک ای اله

کشته گردیده است ، طفلی بی گناه

جان بداده چون محب مرتضی است

بی گمان مهمان شاه کربلاست

اصغر آید پیشوازش در بهشت

چون شهادت بوده او را سرنوشت

بر در جنت نوشته این سخن

گفتن حق و حقیقت بی محن

روزگاری گشته مهمان می کشند

بی گنه ، پیر و جوانان می کشند .

حسین دشتی

مادر

حب علی (ع) در پی و در ریشه ات

خدمت عشاق حسین (ع) پیشه ات

جور زمانه چو جوانت گرفت

نام تو را همره زینب (س) نوشت

یاس دگر باره عالم تویی

دختر فرخنده آدم تویی

هدیه به من داده خدا ، مادرم

عشق فقط اوست ، براین باورم

شمع وجودت ز چه خاموش شد

رفتی و عالم همه مدهوش شد

رنج بسی برده ای ، ای مادرم

آه چه آورد ، غمت بر سرم

یار من و همره و هم یاورم

رفتن تو هیچ نشد ، باورم

فصل خزان گشت ، دگر زندگی م

دست دعا ، جانب رب رحیم

هستی من گرچه برفت ، ای خدا

جز تو کسی نیست مرا رهنما .

حسین دشتی