افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

شهر من

برای زادگاهم ، بندر دیلم

بوسه زد دریا به پای شهر من

آتش است بر قامتش چون پیرهن

موجها بهر طوافش آمدند

در حریم ساحلش محرم شدند

ای دیار آریاییها نشان

باغ فردوسی به قلبم بی گمان

بندر زیبای من درّ جنوب

ای تو والاتر ز هر چه نیک و خوب

ای دیار خاطرات جاودان

همچو خورشیدی به قلب کهکشان

قلعه ات یادآور عهد کهن

اسم تو حک شد به تاریخ وطن

بندری چون صخره های استوار

جاودان مانده به لطف کردگار

شهری از دوران عیلامی به جا

سرزمین جاشوان و ناخدا

خنده ها بر صورتش گم ؟ نی نی

مستی و شور مداوم ؟ هی هی

سرزمین مومنان راستین

ز عامری آغاز شد تا باستین

قلب لیراوی بود بندر کنون

عاشقش هستم به تا مرز جنون

تا شراع عشق را افراشتیم

موج دریا را به دام انداختیم

ح.دشتی

مولانا۵۲

در دایره وجود موجود علی است 

اندر دو جهان مقصد و مقصود علی است 

گر خانه اعتقاد ویران نشدی 

من فاش بگفتمی که معبود علی است