افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

آدم پخته تر

باز به سرمه تاب ده ، چشم کرشمه زای را

ذوق جنون دو چند کن ، شوق غزلسرای را

نقش دگر طراز ده ، آدم پخته تر بیار

لعبت خاک ساختن ، می نسزد خدای را

قصه دل نگفتنی است ، درد جگر نهفتنی است

خلوتیان ! کجا برم لذت های های را

آه درونه تاب کو ، اشک جگر گداز کو

شیشه به سنگ میزنم ، عقل گره گشای را

صبح دمید و کاروان کرد نماز و رخت بست

تو نشنیده ای مگر زمزمه درای را

ناز شهان نمی کشم ، زخم کرم نمی خورم

در نگر ای هوس فریب ، همت این گدای را

اقبال لاهوری


شاهد

شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم ؟

ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم ؟

نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبم

زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم ؟

از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند

سخت دلبسته ی این ایل و تبارم ، چه کنم ؟

من کزین فاصله غارت شده چشم توام

چون به دیدار تو افتد سر و کارم چه کنم ؟

یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است

میله های قفسم را نشمارم ، چه کنم ؟


مرحوم سید حسن حسینی