افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

کویر ...آسمان...سکوت

نه ، پروانه ی من گریخت ...

به شتاب یک شوق ،

به سبک باری یک خیال ،

به پریشانی یک آرزوی آشفته ...

چه می دانم چگونه ؟

از تنهایی اتاق گریختم .

خود را در پی او ، به در خانه رساندم .

گشودم ، بیرون را نگریستم :

کویر... آسمان...سکوت !

دکتر شریعتی

شمع جمع

به اکبر افتخاری

ای ساقی جمع همه رفیقان

دور دگر بادهء ز می بگردان

که آرام گیرد آتش درونم

چون موج دریا بعد مرگ طوفان

بر من بده جامی زیاده از حد

با آتش مستی مرا بسوزان

راهی دگر تا ته خط نمانده

تا لحظهء دیدار روی جانان

از ایندو حال من گرفته ای دوست

مرگ جوانان و غم یتیمان

فصل خزان پایان نمی پذیرد

گم گشته از یاد همه بهاران

تردید در دستان پر ز مهرت ؟

تشکیک شد آیا به لطف با ران ؟

خیلی دلم گرفته بی تو ای جان

ای شمع جمع بزم جمله یاران

افراسیاب غم به کشور دل

لشکر کشیده با سپاه دیوان

رستم بیا منت به دیده ام نه

آتش بزن این غصه ها بسوزان

یارب مدد باز آیدش سلامت

برهاندم ، از رنج و درد و هجران ...

ح. د

نامه ای از دوست

نامه ای از دوست

ما همه جوانانی بودیم در گلستان طبیعت زندگی .

هر روز به روی خورشید زندگی لبخند می زدیم . هر روز شور بود ، شوق بود و جوانی .

هر روز عشق بود و امید بود و شادی . معصومانه چشم به فردا داشتیم .

بی پروا و شاد در آسمان زندگی پرواز می کردیم .

دلی پر از صمیمیت و عطوفت داشتیم و غم دنیا را هیچ می پنداشتیم .

جمعی بودیم 4 نفره که هنگام غم و شادی با هم بودیم ، ولی امروز ......

امروز به ضرب تازیانه روزگار جمع ما پاشیده شده از هم ، هر کدام به سراغ سرنوشت

مستقل و مبهم خود در گوشه های مختلف این دیر کهن به نام وطن پخش شدیم و کنون هیچ

نشانی از هم نداریم .......!؟

می گویند امروز و هر روز یادش بخیر دیروز

مجید فرید

پیر عاشقان

بگشوده دستش آسمان

استاده اند افلاکیان

روح خدا را میبرند

تا عرش تا باغ جنان

*

طوفان فتاده از نفس

دریا شده بی یار و کس

دنیا شده همچون قفس

از بعد پیر عاشقان

*

داغ یتیمی بر دلم

غصه سرشته در گلم

گل رفت و مانده حنظلم

با ناله و اشک و فغان

*

صحرا سکوتش را شکست

زنجیر زلف شب شکست

خورشید رفته چون ز دست

ظلمت بتازد بی امان

*

باران به سوگ تو گریست

بر شانه ها کوه غمیست

بعد تو مولایم علی است

از کربلا دارد نشان

*

ح.دشتی