راهی است بین ما که ندارد نهایتی
در دوزخ جفا چه امید شفاعتی
صبرم برفت از کف و طاقت به سر رسید
با قاصدک بگوی ، نشانی و آیتی
تیر غمت به سینه پر درد و من خموش
با کس نشاید ز تو گفتن حکایتی
نی ! گر بگویم که منم نی ، عجیب نیست
نی ، دلخوش از غم است ، چه جای شکایتی
ما را اسیر غمزه و عشوه ات ، چه میکنی
آخر بگو به چه دین و سیاستی ???
دستم بگیر همسفر جاده ی خیال
آه از کفم نرو ، چو نسیم خجالتی
یاد مرا به خاطر پاکت عزیز دار
با مردمان بگو ز وفایم شهادتی
سرشار شد دلم از یاد دوستان
یارب رسان ز جانب یاران اشارتی .
حسین دشتی