دلم ای کاش راهی بر دلت داشت
هزاران غنچه از باغ گلت داشت
دلم خسته شد از تکرار رویا
که دست آرزو بر کاکلت داشت .
حسین دشتی
تو چه ساده و زلالی
دلکم ! به قیل و قالی
که بگفته ای تو رازت
به رقیب لا ابالی
ز چه بدتر آنکه یارت
به رقیب گفته باشد
که وصال ما پس از این
بودش دگر محالی
تو که آیه ی جلالی
تو که آخر جمالی
به چه حکم کردی ای جان
نه جواب و نه سوال ی
به کویر دل زعشقت
بنشانده ام نهالی
به امید جنگلی سبز
اگرش دهی مجالی
دل ما به بند کردی
گیسویت کمند کردی
نه همین و چند کردی
به دو ابروی هلالی
بشکسته خلوتم را
غم آن نگار زیبا
ببرم دلم نشانم
پی درس و بحث عالی
به گمانم عاقبت چون
برسم به وصت ای جان
به کتابها بیاید
ز من و تو شرح حالی .
حسین دشتی
روز پدر آمد و بابا نبود
خنده به لب هیچ هویدا نبود
پار برفت از کف من ، مهر او
آه خدا ، کاش که فردا نبود .
حسین دشتی
به دیدارم بیا یک شب به رویا
که بس دلتنگتم ای یار زیبا
چو لب بگشایی ای جانا به صحبت
شوم گوش ای عزیز من ، سرا پا
حسین دشتی
سحرگاهی به فکر یار بودم
به یاد لحظه ی دیدار بودم
چو شمع یاد او پرتو فشاند
من آن پروانه ی غمخوار بودم .
حسین دشتی
سحرگاهی که از کویت گذشتم
ز هجر روی تو شعری نوشتم
پس از عمری که رفت ، الحمدلله
کنونم ساکن دیر کنشتم .
حسین دشتی
هوای وصل یارم کرده بودم
بسی دلخسته و افسرده بودم
چه می شد قدرتی پروردگارا
که از دل یاد پاکش برده بودم .
حسین دشتی
یقینم شد که در دنیا غریبم
اسیر لحظه ی شوم فریبم
دمی آیی به بالینم که دیگر
ندارد راه درمانی طبیبم .
حسین دشتی
ملک دل را عشق تو تاراج برد
لشکری آورد و تخت و تاج برد
آس دل بودیم و در بازی دهر
زیر شمشیر دو لوی خاج برد
سرو آزاده بٌدم در طرف جوی
با تبر بشکست و همچون کاج برد
هم به غارت برد و هم در بند کرد
آن دل زاری که هاج و واج برد
روح احساس مرا هر نیمه شب
در بغل بگرفت و تا معراج برد
در دلم بنشست و با خیر و خوشی
تا همیشه بر همین منهاج برد .
حسین دشتی
ای یار ، بلا و ناز و رعنا شده ای
در کنج دلم همیشه پیدا شده ای
عکس پروفایل تو چه زیبا شده بود
ماهی ! ز پس ابر هویدا شده ای .
حسین دشتی