افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

ستاره دنباله دار

حالتی دارد دلم چون جزر و مد کهکشان

سال دیگر هم بشد در حسرت آن مهربان

یار چون دنباله داری در فضایی دور دست

نازنینا ! چشم ما خیره است هر شب به آسمان .

حسین دشتی

تا کی

تا کی ز غمت پیاله ام خون باشد

صحرای دلم ز غصه گلگون باشد

امشب نرسی اگر به داد دل من

فردا که شود دلم ز غم چون باشد ؟

حسین دشتی

خبر

خبر آمد که در شهر بخارست

ز دست زندگی  یک قاضیی رست

بیفتاده است از بالا به پایین

گمانم در قضیه نکته ای هست .

حسین دشتی

تو

سبزه زاری بشود خرم و خوش

هر کویری که تو آنجا بروی

یکدلانه بشود جمع پریش

تا بدانند که فردا بروی

درد و رنج و غم و حسرت برود

چون بدانند تو جانا بروی

موسقی گوشه ی دل بنشیند

آندمی که چو شکیلا بروی

وقت آنست که دستم گیری

همرهم اوج ثریا بروی

نرگس چشم تو را می نگرم

باید اکنون تو شکیبا بروی

یار ایکاش که با ما همه شب

دست در دستم و رویا بروی.

حسین دشتی

دینا

ای نازترین دختر عالم دینا

ای برده زدل غصه و ماتم دینا

دریای دو چشمان تو لبریز ز مهر

ای خوب ترین دختر آدم دینا .

حسین دشتی

حدیث غصه ها

من چه آسان دل ببستم برتو ای ابر سپید

آسمان گویا حدیث غصه هایم را شنید

در دلم سرزد چرا یکباره خورشید غمت ؟

از چه رو مهتاب ، عشقت را به سوی من کشید ؟

از کجا آورد بذر عشق پاکت را نسیم ؟

با چه احساسی خداوندم شما را آفرید؟

خرم آباد دلم از غصه خونین شهر شد

هر که ما را دید گفتا : عاشقا رویت سپید !!!

آب دستت بود ، بگذار و به فریادم برس

تا کجا ناز تو را ای یار می باید خرید؟

رسم مردی این نباشد در غریبستان غم

چون شقایق از غمت باید که پیراهن درید

اشک را از دیدگان من چه سان کردی روان

قطره ها بر دشت گونه از پی هم می دوید

سنگ بر جام من عاشق مزن دیگر بس است

از شراب وصل ده تا گویمت هل من مزید ؟؟؟

حسین دشتی

تولد

به دختر عمه ام که امشب تولد مرحوم پسرشه 

*

از برای تولدت مادر

جای کیکت رطب بیاوردم

روی سنگ مزارت ای مادر

سفره ای را زجان بگستردم

آه ای نازنین من ، پسرم

خود ندیدی چه آمده به سرم

رفتی ای جان نه وقت رفتن بود

بازگرد ای پناه و همسفرم

روز میلاد توست اما من

بر مزارت به سوگ بنشستم

همه ساله به جشن و شادی و شعر

آه ز امسال غصه و ماتم

همه ساله چه هدیه هایی بود

از گل و سنبل و عطر و لباس

لیک امسال بهر شادی تو 

هدیه ام فاتحه است با صلوات .

حسین دشتی

انتظار

ای صدایت مژده ی فصل بهار

کی به پایان میرسد این انتظار ؟

هستی ام از کف برفت از دست تو

پاک بازم نازنین در این قمار

توسن یاد تو می تازد به دل

خاطرات خوبت ای چابک سوار

راه بس طولانی و پر حادثه

حافظی بر راه این عاشق گمار

از صدای دلکش پیر مغان

گوشه ای در جان این بیدل گذار

مستی من از خم انگور نیست

از ازل مست می رویت شمار .

حسین دشتی

در مدح تو

در مدح تو من چه گویم ای ماه سرشت

اوصاف جمال گل رز را چه نوشت ؟

هر جا که نباشی به یقین پوچ و تهی است

هر جا بنهی پای ِ، همان جاست بهشت .

حسین دشتی

وصف تو

در وصف تو من شعر فراوان گویم

از پرتو مهر و لطف باران گویم

از پاکی آب و از زلال چشمه

از اشک روان جویباران گویم .

حسین دشتی

زورق شکسته

می نگرم به خود چسان

پیر و خراب و خسته ام

چو آیینه روز و شبان

به سنگ غم شکسته ام

برفته چون جوانی ام

غرور آسمانی ام

قسم پس از تو نازنین

دل به کسی نبسته ام

به خانه ها که محبسند

طراوتی نمانده است

به مردگانم آشنا

ز زندگان گسسته ام

به انتظار معجزه 

بیایی ای بهار من

که تا ابد عزیز من

به پای تو نشسته ام

من آن شکسته زورقم

به موج دیدگان تو

که گر بمیرم ای خدا

ز دردها ، ز رنجها ، ز غصه ها

برسته ام ، برسته ام ،برسته ام

حسین دشتی

سرو

سرو ، نام دگر توست

به گلشن  خبر توست

چنان حادثه هستی و

به قلبم شرر توست

*

اهورایی و ‍‍پاکی

نه زمینی و نه خاکی

چنان آتش سوزنده

گمانم  خم تاکی

*

رهایی و روانی

وه چه شیرین بیانی

کشتی عمر من اشکست

تویی آن رمز جوانی 

*

آب حیوان نگاهت

و آندو زلفان سیاهت

دل ما را به اسیری ببرد

جیش و سپاهت .

*

حسین دشتی