در بتکده تا خیال معشوقه ماست
رفتن به طواف کعبه در عین خطاست
گر کعبه از او بوی ندارد کنش است
با بوی وصال او کنش کعبه ی ماست
مستان دوباره ساقی میخانه آمد
مستان دوباره باده و پیمانه آمد
هیهات اگر ساقی ز یاد خود برانیم
دست تولا غیردست او فشانیم
دنیا اگر اکنون به ما دردی رسانده
ساقی به پشت پرده ی غیبت نشانده
یونس صفت در اشکم این دهر پنهان
دوری دگر باره ، دوباره جام هجران
مینوش از این باده که غمهایم فزون شد
دست خودم نی ، حالیا وقت جنون شد
وقتی نمانده عمر ما پایان پذیرد
افسوس اگر ساقی ز ما کامی نگیرد
عمرم به سر شد ز انتظار روی ساقی
رفتم ، خیالی نی ، ولی میخانه باقی
وصلت همه با هجر معنا یافت ساقی
نم نم قطره اشک دریا ساخت ساقی
دریای قلبم پر ز موجی سهمگین شد
ساقی ما بر تارک دنیا نگین شد
مینوش از این باده دو صد جام پیاپی
در بزم ما چون شمع باید ، ناله ی نی
یاران کنون میلاد ساقی گشته برپا
راز وجود ما به ساقی گشته معنا
احساس را نتوان بیان ، معذور دارید
چشمی پر از آب و دلی پر شور دارید
یزدان پناهت باد ساقی گام بردار
در محفل عشاق بیدل جام بردار
دنیا همام میخانه و ساقی نهان شد
بی روی ساقی آسمانها هم خزان شد .....
ح. دشتی
به مناسبت ۱۵ شعبان میلاد آقا ولیعصر(عج)
سروده شد
به گل ، سنبل فروهشته که گیسوست
کشیده تیغ چشمانش که ابروست
مترجم کرده ابرو یار فایز
که بسم الله اینک مصحف روست
سرت بادا همیشه گرم از می **** به بزمت تار و چنگ و ناله ی نی
یگانه ایزد هستی پناهت **** بریزد خنده در جام نگاهت
اشارت کرد ساقی جام بردار **** ز بزم می گساران کام بردار
مبارک باد این فرخنده ایام **** لبانت پر ز خنده صبح تا شام
کرانه تا کرانه آبی آب **** نوازش می کند دستان مهتاب
نسیم روح بخش صبحگاهی **** سپیده سر زد و رفته سیاهی
اجازت داد چون پیر خرابات **** من و هجران می ، هیهات هیهات
خدا همسایه ما گشت آنروز **** که دیده شد پر از اشک و پر از سوز
دمی که روح در جانم دمیدند **** به دل نقش رفیقان را کشیدند
از آنجایی که ما باده پرستیم **** به دل جز دوست بتها را شکستیم
یگانه گنج هستی نیست جز یار**** ز دنیاتان مرا بس مهر دلدار
یکی از دوستان میگفت روزی **** به عشق گلرخان باید بسوزی
ح. دشتی
برای تولد یکی از دوستان دوران مدرسه سروده شد
حروف اول ابیات نام آن بزرگوار رو تشکیل میده ( سیامک ناخدایی )
۱۸تیرماه
یارب این چه احساس است ؟ بیقرار و دل مرده ام
گوئیا به دام عشق ، بار دیگر افتاده ام
فکر من همه این است ، رفتن و نه استادن
ای خدا چرا از نو دل به دلبری داده ام ؟
ره به قلب من آسان برده ای ، نمیدانم -
- ره به قلب تو اما ، ای خدا چرا ساده ام
شمع سوزد استاده ، قطره قطره غم خوردن
در مصاف چشمانش ، هستیم همه داده ام
رشته محبت وی آنچنان مرا در بند
کرده حصر کز یادم رفته مستی و باده ام
عاشقان تو یا رب جمله باده نوشانند
چون وضو به می کردم ، خاک عشق سجاده ام
نذر دست پر کرمت ، ساقی بهار آیین
از سفر چرا ای دوست با حبیب جا مانده ام ....
ح.دشتی