افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

مولانا۵۶

منصور حلاجی که انالحق میگفت 

خاک همه ره بنوک مژگان میرفت 

در قلزم نیستی خود غوطه بخورد 

آنگه پس از آن درّ انالحق می سفت

ستایشگر

ستایشگر جان پاک توام

شقایق ! منم ! سینه چاک توام

یگانه ایزد هستی هزاران سپاس

که گلشن دلم پر شد از عطر یاس

دل آتش گرفته است از داغشان

جهان شرم دارد ز رخسارشان

اگر در غمش خون بگریم سزاست

که دست علمدارش از تن جداست

لبانم به جز غم نگوید سخن

چو دشمن به تاراج برد پیرهن

شهنشاه چو در خون گرمش تپید

خدا ناله در هفت دنیا کشید

هوا تیره و باد شیون کنان

و خاک زمین شد به سر آسمان

دگر رنگ شادی به دل کس ندید

تبسم ز لب بار بست و پرید

امان دیوو دد داشت اما چرا

بتابیده خورشید از نیزه ها ؟

حسینی که زهرا بود مادرش

و هفت آسمان زیر انگشترش

ضمیرش ز نور خدا شعله ور

کلامش کتاب و حدیث و گهر

روان جانب جبهه ی جنگ شد

به پیشانیش تیر و هم سنگ شد

توانش ز کف رفت ای وای من

ز دستم بشد وای بابای من

الست جام وحدت چو سر میکشید

و سیمرغ جان از تنش می پرید

مران بر تنش اسب ای نا نجیب

که اویست نور دو چشم حبیب

از آغاز دنیا به نامش شده

و آخر شهادت به کامش شده

محمد رسول و علیم امام

به خون خدا قصه گشته تمام

حسن سبط اکبر حسین شاه دین

منم پیرو سید العابدین

سفینه ی نجات است آل رسول

چراغ هدایت که ؟ شوی بتول

یقین شیعیان مست کوثر شوند

شفاعت به دست پیامبر شوند

نویسم حدیث شه عالمین

حسینٌ منی و انا من حسین

ح. دشتی