افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

خوش به حال غنچه های نیمه باز

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک

شاخه های شسته ، باران خورده ،پاک

آسمان آبی و ابر سپید

برگهای سبز بید

عطر نرگس ، رقص باد

نغمهء شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش به حال غنچه های نیمه باز

خوش به حال دختر میخک - که میخندد به ناز -

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال افتاب

ای دل من ،گرچه ـ در این روزگار -

جامهء رنگین نمی پوشی به کام

بادهء رنگین نمی بینی به جام

نقل و سبزه در میان سفره نیست

جامت - از آن می که میباید - تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم ار بهار

گر نکوبی شیشهء غم را به سنگ

هفت رنگش می شود هفتاد رنگ

فریدون مشیری

 

بهاران خجسته باد

به پایان آمد ایام سیاهی

زنو تابید انوار خدایی

هوا از لطف یزدان پر طراوت

زمین سرسبز پوشیده است قامت

اسیران چون رها گردند از بند

نشیند بر لب اطفال لبخند

روان سویم نسیم نوبهاران

ندای دلکش و بانگ هزاران

الا یا ایها الساقی دوباره

به دور بادهء می کن اشاره

نثار مقدمت گر جان بدادیم

در جنت به روی خود گشادیم

خزان بار دگر مهزوم گردید

ز خاور پرتوافشان گشت خورشید

جهان جلوه به جام جم نموده

به برگ ناز گل شبنم غنوده

سفر آخر رسید و یار آمد

به بزم بی دلان دلدار آمد

ترانه بر لبم می جوشد امروز

زده خیمه به دل فرخنده نوروز

همای بخت بنشسته به شانه ام

من اکنون بی گمان شاه زمانه ام

بسازم قصری از شعر و ترانه

به بزمم مهوشان جمله روانه

امیر سال نو استاده بر در

شده کامم کنون شیرین چو شکر

بنازم ای خدا آقاییت را

کویر سینه ام پر شد ز گلها....

ح.دشتی

بهار ان خجسته باد....

پیامک

بهار شد در میخانه باز باید کرد 

به سوی قبله عاشق نماز باید کرد 

نسیم قدس به عشاق باغ مژده دهد 

که دل ز هر دو جهان بی نیاز باید کرد 

ای سال نو

ای سال نو

که می نهی قدم

به قلب ما

با خودت بیار

کاروانی از زلال خنده ها

با خودت ببر

دودهء سیاهیا

زنگار

غصه ها

کینه ها

ای سال نو

بزن شرر

تا سپیده سحر

در آسمان دیدگان مردمان

شود جلوه گر....

ح. د

شیر پیر بسته / اخوان

دیدی دلا که یار نیامد

گرد آمد و سوار نیامد

بگداخت شمع و سوخت سراپای

وآ ن صبح زرنگار نیامد

آراستیم خانه وخوان را

وآن ضیف نامدار نیامد

دل را و شوق را و توان را

غم خورد و غمگسار نیامد

آن کاخ ها ز پایه فرو ریخت

وآن کرده ها به کار نیامد

سوزد دلم به رنج و شکیبت

ای باغبان بهار نیامد

بشکفت بس شکوفه و پژمرد

اما گلی به بار نیامد

خورشید چشم چشمه و دیگر

آبی به جویبار نیامد

ای شیر پیر بسته به زنجیر

کز بندت ایج عار نیامد

سودت حصار و ، پیک نجاتی

سوی تو و آن حصار نیامد

زی تشنه کشت گاه نجیبت

جز ابر زهربار نیامد

پیکی از آن قوافل پر با ـ

- ران گهر نثار نیامد

ای نادر نوادر ایام

کت فر و بخت یار نیامد

افسوس کاین سفاین حری

زی ساحل قرار نیامد

وان رنج بی حساب تو ، درداک

چون هیچ در شمار نیامد

وزسفله یاوران تو در جنگ

کاری به جز فرار نیامد

من دانم و دلت که غمان چند

آمد ور آشکار نیامد

چندان که غم به جان تو بارید

باران به کوهسار نیامد

مهدی اخوان ثالث

جمال محمد (ص)/سعدی

ماه فرو ماند از جمال محمد (ص)

سرو نباشد به اعتدال محمد (ص)

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست

در نظر قدر با کمال محمد (ص)

وعده دیدار هر کسی به قیامت

لیله الاسری شب وصال محمد (ص)

آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی (ع)

آمده مجموع در ظلال محمد (ص)

عرصهء گیتی مجال همت او نیست

روز قیامت نگر مجال محمد (ص)

وآن همه پیرایه بسته جنت فردوس

بو که قبولش کند بلال محمد (ص)

همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد

تا بدهد بوسه بر نعال محمد (ص)

شمس و قمر در زمین حشر نتابد

نور نتابد مگر جمال محمد (ص)

شاید اگر آفتاب و ماه نتابد

پیش دو ابروی چون هلال محمد (ص)

چشم مرا تا به خواب دید جمالش

خواب نمی گیرد از خیال محمد (ص)

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی

عشق محمد (ص) بس است و آل محمد (ص)

سعدی شیرازی

فایز۷۱

به لب خال سیاهت جایگاه است 

شب من بدتر از خال سیاه است 

به فایز بوسه ای زآن لب عطا کن 

که گر محروم میسازی گناه است 

اغاز امامت

آغاز امامت امام مهدی (عج) است 

هنگامهء خنده و نشاط و شادی است 

برخیز به تبرک قدوم مولا 

فردا که می رسد پر از آزادی است 

ح.د