افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

تا صورت پیوند جهان بود، علی بود

   تا صورت پیوند جهان بود، علی بود         تا نقش زمین بود و زمان بود، علی بود

  شاهی که ولی بود و وصی بود، علی بود     سلطان  سخا و کرم و  جود،  علی بود

 هم آدم و هم شیث هم ایوب و هم ادریس     هم یوسف و هم یونس وهم هود، علی بود

هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم الیاس        هم صالح پیغمبر  و  داوود،  علی بود

در ظلمت ظلمات به سرچشمه حیوان           هم مرشد و هم راهبر خضر، علی بود

داود که میساخت زره با سر انگشت        استاد  زره ساز  به داود،  علی بود

مسجود ملایک که شد آدم  ز علی شد        در قبله محمد بد و مقصود،  علی بود

آن عارف سجاد که خاک درش از قدر       بر کنگره  عرش  بیفزود، علی بود

هم اول هم آخر و هم ظاهر و باطن         هم عابد و هم معبد و معبود،  علی بود

وجهی که بیان کرد خداوند در الحمد        آن وجه بیان کرد و بفرمود،  علی بود

عیسی به وجود آمد و فی الحال سخن گفت      آن نطق و فصاحت که در او بود، علی بود

آن لحمک لحمی بشنو تا که بدانی         آن یار که او نفس نبی بود، علی بود

موسی و عصا و ید  بیضا و  نبوت        در مصر به فرعون که بنمود، علی بود

چندانکه در آفاق نظر کردم و  دیدم           از روی یقین در همه موجود، علی بود

خاتم که در انگشت سلیمان نبی بود         آن نور خدایی که بر او بود، علی بود

آن شاه سرافراز که اندر شب معراج        با احمد مختار یکی بود،  علی بود

سر ّ دو جهان پرتوی انوار الهی          از عرش به فرش آمد و بنمود، علی بود

آنجا که جوی شرک نماید به حقیقت        آن عارف و آن عابد و معبود، علی بود

جبریل که آمد زبر خالق بی چون          در پیش محمد شد و مقصود، علی بود

آنجا که دویی شرک بود در ره توحید         میدان که یکی بود که مسجود، علی بود

محمود نبودند مر آنها که ندیند        کاندر ره دین احمد و محمود، علی بود

آن معنی قرآن که خدا در همه قرآن          کردش صفت عصمت و بستود، علی بود

این کفر نباشد، سخن کفر نه اینست         تا هست علی باشد و تا بود، علی بود

آن قلعه گشایی که در قلعهء خیبر        برکند به یک حمله و بگشود، علی بود

آن شاه سرافراز که اندر ره اسلام           تا کار نشد راست نیاسود، علی بود

آن شیر دلاور که برای طمع نفس          بر خوان جهان پنجه نیالود، علی بود

هارون ولایت ز پس موسی عمران          بالله که علی بود علی بود، علی بود

این یک دو سه بیتی که بگفتم به معما      حقا که مراد من و مقصود، علی بود

سرو دو جهان جمله ز پیدا و ز پنهان        شمس الحق تبریر که بنمود، علی بود

               شعر از مولانا

                                                                     


سکه غم

آنچه از سکه نیفتاده غم است

آه... سوداگر خنده چه کم است

لا گفته دل ما بر شادی

حسرت و ماتم و غصه ، نعم است

ح.د

ما را هم ببر

مقصدت گر کوی جانان است ، ما را هم ببر

سرزمین باده نوشان است ، ما را هم ببر

دور از جمع عزیزان در غریبستان غم

محفل انس است و یاران است ، ما را هم ببر

العطش دارد دلم ، ساقی زیبا رو کجاست ؟

گر بساط می گساران است ، ما را هم ببر

جز به روی نی نتابد آفتاب معرفت

مقصدت کوی شهیدان است ،‌ ما را هم ببر

در چنین ایام فرق ماه را بشکفته اند

گر عیادت شاه مردان است ، ما را هم ببر

در میان کوچه های نیمه شب انبان به دوش

دستگیری یتیمان است ، ما را هم ببر

در کلام دوست چون نور هدایت دیده ام

آیه های پاک قرآن است ، ما را هم ببر

چون غرض همراهی پیر خرابات است و بس

مقصدت هر جای ایران است ،‌ما را هم ببر

هفت شهر عشق بی تو خالی از سرزندگیست

با تو بودن گنج شایان است ، ما را هم ببر

ح.د




آغوش

آغوش من از یاد تو ، پُر گشت شبی


اشکم ز غم تو همچو دُر گشت شبی


شیرین دهنان از چه جفاکار شدند ؟


کام دلم از زهر تو  ، مُر گشت شبی


ح.د

یارب

یارب دم تو گرم که حالم دادی

از گنج قناعتت منالم دادی

در ماه مبارکت خدایا ایول

از عشق علی (ع) تازه مدالم دادی

ح.د

یارب مددی

یا رب مددی که قدر را دریابم

در جدول عشق ، صدر را دریابم

تقدیر شود زیارت آل رسول

هم فاتح یوم بدر را دریابم

ح.د

دو صیاد

دو صیادیم ما ، هر کس دگر را

به دام آرد و خون سازد جگر را

دو صیادیم ما ؟ هرگز ! دو صیدیم

بدانیم دوست ... قدر یکدگر را

ح.د

دعای رمضان

دعای مردم ما ای خدا باید چنین باشد؟

که مرغ و ماکیان ، فت و فراوان بر زمین باشد؟

بجای درگه فضل الهی در چنین ماهی

نگاهش بر بلاد کفر روسیه و چین باشد ؟

ح.د



صیاد

الفتی با دل من ، یاد تو داشت 

غصه ی پنجه ی صیاد تو داشت 

دم به دم یاد تو چون می افتاد 

گله مند از غم بیداد تو داشت 

ح.د

رومی و زنگی

لبریز شده سینه ز دل تنگی ها

در حسرت تو ، حسرت بی رنگی ها

ای جان ز چه رو چنین تو بازی گوشی

یا رومی روم باش یا زنگی ها .....

ح.د

قطعه ای از روح

قطعه ای از روح خود را بر قلم می آورم

خون بر این کاغذ ز ژرفای دلم می آورم

انعکاس چیست در سلولهای شعر من ؟

- قطره ای نا چیز از بحر الم می آورم ....

ح.د


نگاه

نگاهت آتش افروز است جانا

دلم را خانمان سوز است جانا

هزاران وعده ی فردا دگر بس

دلم در بند امروز است جانا ...

ح.د