افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

حسرت ...

حسرت لبهات را لبهای باده خورده بود

ساقی انگور جمالت را بسی افشرده بود


از کدامین میکده بیرون شدی با شور و حال

در طریقت مرد و زن اینجا و آنجا مرده بود


فاش گشته راز عشاقت به فنجانهای فال

صد هزاران دلبر از هجر رخت افسرده بود


ظهر آدینه بشد از کف نیامد شاه مهر

انتظارش صبر و طاقت را ز جانها برده بود


ناز تا کی سرو قامت میکنی با این غریب

در دلش غمهای عالم را همه آورده بود


*

ژاله بنشسته است بر گلبرگ دلهای حزین

غیر تو سنگ صبوری نیست در روی زمین


اسم تو ورد زبان ماست از روز ازل

چون بیامد نام نیکت چرخ گفتا آفرین


دستگیری از من نومید کاری شاق نیست

آیه رحمت بفرموده است رب العالمین


فتنه ها در این زمان رنگی دگر بگرفته اند

گوییا آغاز گردیده است فصل آخرین


رفه از دستم شکنج زلف یارم ای دریغ

گشته دل از حسرتش با غصه و ماتم قرین


**


آسمان دیده از هجر رخت بارانی است

بحر دل از غصه ات روز و شبش طوفانی است


هیچ کس آواره تر از ما نبوده در جهان

ای خدا با من بگو کی نوبت آسانی است ؟


آنکه یارم را نکوهش میکند عیبش مکن

در سرش باد هوی دارد همه نادانی است


نیست چون یار گل اندامم به این گلشن سرا

نرگس شیرازی و شمشاد آبادانی است


یارب از چشم حسودان در پناه خویش دار

یار ما را که جهان بی مقدم او فانی است .


ح.د



حرفی بگو ...

حرفی بگو  بشکن سکوت مرگبارم

پایان بنه بر فصل سرد و غصه دارم


می خوانمت تا گویمت راز دلم را

می خواهمت از جان و از دل نوبهارم


یاس سپیدی نوعروس باغ و گلشن

دیوانه من کز هجر رویت بی قرارم


در انتظاری سخت ماندم وای بر من

دل را چرا بر بی وفایان می سپارم ؟


نومید هر چند از وفای مه رخانم

بر مهر ایزد اورمزد امیدوارم


ژاله چکید از نرگس چشم خمارش

آشفته شد دریا ز آه گل عذارم


آتش گرفتم از شررهای نگاهش

می سوزم اما خم به ابرو بر ندارم


دل را به دریا زن  سکوت خویش بشکن

من آن کویر خسته ی چشم انتظارم


فصل دگر بگشای در تاریخ قلبم

جز برگ ریزان موسم دیگر ندارم


راهی به قلبت خواستم پیدا کنم لیک

بر سنگ خاره از چه رو پا می فشارم ؟


حال مرا جز بی دلان هرگز ندانند

آن پاک بازم کز پی شور قمارم


آبستن غمهای صد ساله است دنیا

گنگم  خموشم  زخم خورده  بی قرارم


نا گفته ها در جام خاموشی اسیرند

فریاد روزی بر سر عالم برآرم


یار ار چه بر قلبم چنین پا می گذارد

گردیده حک بر دیده جا پای نگارم ....


ح.د

جز تو


جز تو کس با دل من رام نشد

دل به کس غیر تو آرام نشد

عشق آمد به دلم پای گذاشت

کار ما لیک سرانجام نداشت

فصل تنهایی و غربت آمد

سالهایی پر حسر ت آمد

راه ما سوی جدایی ها رفت

شیشه ی دوستی آخر بشکست

حس گنگی به رگم جاری شد

سینه از عشق همه عاری شد

سنگواره شده اکنون قلبم

به دل سنگ خودم می خندم

یاد ما چونکه فراموش شده

شمع یاد همه خاموش شده

نیست دیگر به دلم عشق کسی

تنگ دنیا شده همچون قفسی

زندگی غیر محبت نبود

بی محبت دل ما سنگ شود

آی عشق و خوشی آغاز کنید

وارهید از غم و پرواز کنید

درد و غم را به کناری بگذار

بعد از این جام می و بوس و کنار

همدلی باز بجوی ای دل من

بیش از این غصه مگوی ای دل من.


ح.د




نظر

نظری جانب ما گر بکنی

کام دل را همه شکر بکنی


یاس و مریم ز جنان آمده اند

دیده ام را ز غمت تر بکنی


سبزه زاری ز دلم تا کویت

لاله ها را همه پرپر بکنی


حمدلله که منم عاشق تو

ز عاشقی سینه ام احمر بکنی


ابر رحمت چو ببارید کنون

دشت ها را همه اخضر بکنی


یادم آمد که بخواهم از تو

جامم آکنده ز کوثر بکنی .


ح.د



عیبم مکن


عیبم مکن ز چه رو دل سپرده ام

جز تو جهان را همه از یاد برده ام


بر شاخسار خشک دلم ، گل نشانده ام

هم خون تاک به خم دل فشرده ام


دردت به جان خریده و بیداد دیده ام

بس خون دل ز فراقت بخورده ام


از ما گذشت ، پس از این نیز بگذرد

افسوس به کوی تو راهی نبرده ام


لب بسته بایدم که نگویم سخن ولی

می جوشد از دلم غم عشق تو ...یا علی


شهد است همه یاد تو ، شیرین ذکر حق

جاوید عمر من چو به راه تو مرده ام


هستی ز عشق یافته ام و مهربانیش

جز بندگی نو گل نرگس نکرده ام


یادی دگر ز دلشدگانت نمی کنی

راهی چرا به منزل جانان نبرده ام


دریای عشق به طوفان نشسته است

بر موجهای سرنوشت خودم را سپرده ام .


ح.د


تصور کن


تصور کن که دلها خالی از کینه است


زلال و بی ریا و همچو آئینه است


تصور کن که نفرت رفته از دلها


جهان آرام چونان صبح آدینه است


اسارت واژه ای متروک می گردید


اگر دلها به ساز دوستی ها کوک میگردید


دلم را زیر باران بر


بیاور صحنه ای دیگر


که من دیگر نمی خواهم


تبر


سرنیزه


و


خنجر .....


ح.د