افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

لبیک

لبیک می گویم حسین ،می پذیریم ؟ 

در را تو ، سرشار ز شوق و دلیریم 

در کربلا نبوده ام ، اما هزار بار 

یا لیتنی بگفته ام که دست گیریم 

آزادگی را زتو آموختم پدر 

هیهات من الذله و هیهات اسیریم 

موسی کلیم بود و تو هستی کلام حق 

لبیک گوی حنجره های شبیریم 

شمس و قمر ، اثنین و سبعین نجم 

پرتو فشانده ، دل صاف کویریم 

تا به ادب بوسه زدم خاک پای تو 

بر سر گذارده دست فلک، تاج امیریم 

بر گردن آویخته حر چکمه های خویش 

در دست خواهشم ، کشکول گداییم 

دل بسته ام به شفاعت تو در روز واپسین 

من طالبم ، طالب خیر کثیریم 

ایکاش به کاروان تو ما را نصیب بود 

مولا بخوان مرا ز تبار زهیریم 

اشفی صدر الحسین، الهی و سیدی 

چشم انتظار مقدم بقیه الله خیریم ... 

ح.دشتی

حافظ

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت 

واندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت 

گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست 

گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت

در مصیبت فخرالشهدا حضرت ابی الفضل (ع)

باز از میخانه ، دل بویی شنید 

گوشش از مستان ، هیاهویی شنید 

دوستان را رفت ذکر از دوستان 

پیل را یاد آمد از هندوستان 

ای صبا ای عندلیب کوی عشق 

ای تو طوطی حقیقت گوی عشق 

ای همای سدره و طوبی نشین 

ای بساط قرب را ، روح الامین 

ای به فرق عارفان کرده گذار 

ای به چشم پاک بینان رهسپار 

رو به سوی کوی اصحاب کریم 

باش طایف اندر آن والا حریم 

در گشودندت گر اخوان از صفا 

راه اگر جستی در آن دار الصفا 

شو در آن دارالصفا ، رطب اللسان 

همطریقان را سلام از ما رسان 

خاصه آن بزم محبان را حبیب 

گلشن اهل صفا را عندلیب 

اصفهان را ، عندلیب گلشن اوست 

در اخوت گشته مخصوص من اوست 

گوی ای جنت به جستجویتان 

تشنه لب کوثر به خاک کویتان 

دستی این دست ز کار افتاده را 

همتی این یار بار افتاده را 

تا که بر منزل رساند بار را 

پر کند گنجینه الاسرا را 

شوری اندر زمره ی ناس آورد 

در میان ، ذکری ز عباس آورد 

نیست صاحب همتی در نشاتین 

همقدم عباس را ، بعد از حسین 

در هواداری آن شاه الست 

جمله را یک دست بود اورا دو دست 

عمان سامانی

شعر حافظ در مورد حضرت عباس(ع)

شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان 

که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان

تفال

به دیوان خواجه تفال زدم که نظر خواجه را راجع به ارباب بدانم این بیت آمد 

   

 

تویی آن جوهر پاکیزه که در عالم قدس 

ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک 

 

 

 

متن نوحه ای عندلیبان

ای عندلیبان گلشن خراب است 

آهسته نالید اصغر به خواب است 

از داغ اصغر ، دلخون رباب است 

لای لایی از سفر برگشته رودم 

شیر از پیکان کافر خورده رودم 

گهواره خالی ، اصغر نه پیداست 

یاران چه سازم رودم نه اینجاست 

در باغ رضوان در نزد زهراست 

لای لایی از سفر برگشته رودم 

شیر از پیکان کافر خورده رودم 

اهل مدینه یکسر بیایید 

ما بی کسان را یاری نمایید 

خاک مصیبت بر سر نمایید 

لای لایی از سفر برگشته رودم 

شیر از پیکان کافر خورده رودم  

یاران ز غربت ، زینب رسیده 

ظلم و ستمها بسیاری دیده 

بار مصیبت قدش خمیده 

لای لایی از سفر برگشته رودم 

شیر از پیکان کافر خورده بودم 

مرحوم شیخ حسین صافی دره بانی

شعرالمخیم الحسینی

بر بالای در خیمه‌گاه سنگ مرمری قرار دارد که این ابیات برآن نقش بسته است:

یا زائراً خیم الحسین بکربــلا طف فی جوانبها مع ساجـم

فاذا وصلت الی خیام بنی الهدی اهل الفضائل من سلاله هاشم

واذکر اباالفضل المضرج بالدما وعـلی الاکــبر ثم القاسم

واذکرحسین السبط لما قد هوی فوق الصعید ولایری من راحم

«ای کسیکه به زیارت خیمه‌گاه حسین درکربلا آمده‌ای، با چشم‌گریان اطراف آن طواف کن.

و هنگامیکه به خیمه‌گاه خاندان هدایت و اهل فضیلت نسل بنی‌هاشم رسیدی.

ابوالفضل ( علیه السلام ) خون آلود و علی اکبر و قاسم را به خاطرآور.

 

همچنین امام حسین ( علیه السلام ) را به یادآورکه بر روی خاک افتاده وکسی به او رحم نمی‌کند».

نی نامه/قیصر امین پور

خوشا از دل نم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
خوشا زان عشقبازان یاد کردن
زبان را زخمه فریاد کردن
خوشا از نی، خوشا از سر سرودن
خوشا نی‌نامه‌ای دیگر سرودن
نوای نی‌، نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دل‌نشین است
نوای نی نوای بی‌نوایی‌ست
هوای ناله‌هایش نینوایی‌ست
نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گل، بیماری سنگ
قلم تصویر جانکاهی‌ست از نی
علم تمثیل کوتاهی‌ست از نی
خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سرِ او را به خط نی رقم زد
دل نی ناله‌ها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پرسوز
چه رفت آن روز در اندیشه نی
که این‌سان شد پریشان بیشه نی؟
سری سرمست شور و بی‌قراری
چو مجنون در هوای نی‌سواری
پر از عشق نیستان سینه او
غم غربت غم دیرینه او
غم نی بند بند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست
دلش را با غریبی، آشنایی‌ست
به هم اعضای او، وصل از جدایی‌ست
سرش بر نی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردیده، گه دال
ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد
سری بر نیزه‌ای، منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل
چگونه پا ز گل بردارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟
گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر، باری از دل بود بر نی
چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی نوای عشق سر داد
به روی نیزه و شیرین زبانی!
عجب نبود ز نی شکر فشانی
اگر نی پرده‌ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش می‌کشاند
سزد گر چشم‌ها در خون نشینند
چو دریا را به روی نیزه بینند
شگفتا بی‌سر و سامانی عشق!
به روی نیزه سرگردانی عشق!
ز دست عشق در عالم هیاهوست
تمام فتنه‌ها زیر سر اوست
قیصر امین پور  

ای دل تو چه میکنی

مپندار که تنها کربلائیان را بدان بلا آزموده اند، وسعت صحرای کربلا به اندازه همه تاریخ است، ای دل تو چه می کنی؟ می مانی یا می روی؟ داد از آن اختیار که ترا از حسین(ع) جدا کند. (سید مرتضی آوینی)

فایز۷۶

مبر نام جدایی ترسم ای دوست 

که همچون مار بیرون آیم از پوست 

مکش فایز ، که هجران کشت او را 

تن مقتول آزردن نه نیکوست

شعر روضه منور علوی

و لو لم یکن فی صلب آدم نوره 

لما قیل قدماً للملائکه اسجدوا 

و لولاه ما قلنا و لا قائل ٌ 

لمالک یوم الدین ، ایاک نعبد 

سید رضی

عید غدیر

غروب ندارد آفتاب دین محمد 

تا که غدیر است در آیین محمد 

راه هدایت بجز راه علی نیست 

داده ولایت خدا  امین محمد 

ح.د

یا علی

دلا باید به هر دم یا علی گفت 

نه هر دم بل دمادم یا علی گفت 

به هر پیچ و به هر خم یا علی گفت 

به هر شادی و هر غم یا علی گفت 

دمی که روح در آدم دمیدند 

ز جا برخاست آدم یا علی گفت 

رسول الله شنید از پرده غیب 

ندایی آمد آن هم یا علی گفت 

شب معراج احمد با احد بود 

ولی برگشت و او هم یا علی گفت