افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

رها


نثارت دل و قلب و روحم همه

بدونت وجودم پر از واهمه


امیر دل بی قرارم تویی

دلیل غم بی شمارم تویی


رها چون گل قاصدک بوده ام

کنون در کنار تو آسوده ام


گسستن دگر نبود آسان ز تو

کویرم ... همه لطف باران ز تو


هلاهل چه دانی ؟ همه هجر توست

که مهرت به دل نهاد روز نخست


لبانم اگر بوسه باران شدی !!

دلم سبز همچون بهاران شدی !!


گمانم همه با تو معنا شود

جهان نازنین با تو زیبا شود .


ح.د


حادثه

مپسند ز عشق تو ای یار پریشان گردم

از جفای تو و از حادثه ویران گردم


نوش دارویی و من سخت به تو محتاجم

همچو سهراب یل از لشکر توران گردم


تا بیایی برود فصل زمستان یکسر

با تو ای خوب ترین سبز و بهاران گردم


صبر گفتند که نیکو بود اما چه عجب

ترسم آنست اسیر غم و خسران گردم


راز عشق تو شکایت به خدا خواهم برد

بغض رخصت بدهد دیده ی باران گردم


شمع عمرم همه بگذشت به ناکامی ها

در ره عشق تو ایکاش که قربان گردم


ره به کوی تو نبرده است بجز باد صبا

مدد از میکده و جانب پیران گردم


فاش اگر قصه رسوایی ما باکی نیست

خواستم خاک ره خسرو خوبان گردم


یاد تو خواب ربوده است ز چشمم هر شب

گر زیادم ببری نقطه ی پایان گردم .


ح.د