بر تربت ما چو بگذری اشک مریز
با چرخش گردون نتوان کرد ستیز
بآغوش اجل بخفته بس یار عزیز
پیش از من و تو هزار و بعد از ما نیز .
حسین دشتی
سحرگاهان به یاد رویت افتم
اگر بختم زند گیسویت افتم
روان نبود عزیزم این جدایی
امیر دل تویی بر سویت افتم .
حسین دشتی
زندگی را گفته بودند پر بهاست
هدیه ای از دست پر مهر خداست
رنج و درد و خشم و بیماری و غم
آیه های یاس و طوفان بلاست .
حسین دشتی
آموزگارم ز جهان وای چون گذشت
بر صفحه کتاب دلم رد خون گذشت
در هفتمین روز ز خرداد غمگسار
ماتم دمید و شمس جفا لاله گون گذشت .
( در سوگ استاد شادروان حاج مصطفی زاهدی پور )
حسین دشتی
خوابند همه که هیچ بیداری نیست
یاریم ولی به دهر دلداری نیست
هم صحبت ما نیست بجز داد سکوت
بر کشور دل امیر و سرداری نیست .
حسین دشتی
ساقی ای کاش مرا جام دمادم بدهی
از خم میکده ها ، خمس و زکاتم بدهی
رحم کن بر من آواره ایا ساقی دهر
که نشاید دگرم سیب چو آدم بدهی !
حسین دشتی
حال و احوال مرا از ساقی میخانه پرس
مسکن و ماوای ما را از خم و پیمانه پرس
یاری از فرزانه ؟ گفتا صبر تا شورا کنیم
داد از عقل و خرد ، حال من از دیوانه پرس !
حسین دشتی
مرگ است به پیشواز ما می آید
در دیده ی ما چه آشنا می آید
نی از غرض و نی از خطا می آید
پیکی است که از سوی خدا می آید .
حسین دشتی
ما مشتری محفل غفلت بودیم
بر جنگل آتش زده علت بودیم
کشتیم سپیده را به هنگام سحر
هرچند پی صلح و عدالت بودیم .
حسین دشتی
نی باده ی گلرنگ بشد حاصل ما
نی صحبت دلدار بشد شامل ما
در انجمنی که پرتو اش جلوه گر است
غافل دل اویست ز غافل دل ما !
حسین دشتی
یک چیز فقط حقیقت ، آن هم مرگ است
ناز نفسش ، بازدم و دم ، مرگ است
استاده به انتظارم از روز نخست
هر بیش و زیاد و اندک و کم ، مرگ است .
حسین دشتی
نوشینه روان به خواب من آمد دوش
ز اوضاع جهان بدی حزین و مدهوش
پرسیدمش ای شها ، مرا پندی ده
فرمود : پسر ! به عدل و در داد بکوش !
حسین دشتی
راهی است جهان که آخرش نیستی است
مرگ است و فنا ،دلیل هر چیستی است
دل بسته مشو چو راحت جان طلبی
باید گذری ! نه فرصت ایستی است .
حسین دشتی
گر بورس روی ، صبر فراوان باید
لغز عدو و طعنه یاران باید
در قعر کویر امید باران باید
مجنون چو شدی سوی بیابان باید .
حسین دشتی
آه از این دنیا ، حبابی بیش نیست
زندگی ، رنج و عذابی بیش نیست
کاروان عمر بگذشت و دریغ
بر جهان جز رد پایی بیش نیست .
حسین دشتی
بنزین که چنین فت و فراوان گشته است
گویا به زمین قطره باران گشته است
از بس که فزون شده است کیفیت آن
هر جا که روی سبز و بهاران گشته است !!!
حسین دشتی
لا حول و لا قوه الا بالله
بر کعبه پناه می برم از زلف سیاه
از ناوک چشم و غمزه و تیر نگاه
وز آنکه تو را بگویمت : ماشالله !
حسین دشتی
تصمیم گرفتم که تو را دوست بدارم
تصویر تو را قاب دل خود بگذارم
بر گرد جهان خیمه زنم ، آه برآرم
وز جمله عشاق تو ، خود را بشمارم .
حسین دشتی
چنان من بر تو عاشق گشته بودم
به قلبم بذر مهرت کشته بودم
ولی غافل دلم دانست روزی
که امید خیالی هشته بودم .
حسین دشتی
نامرد سیه روی و سیه خوی دغلکار
جمعند به تو حقد و حسد ، کینه ی بسیار
در گلشن ما ، آفت تو راه ندارد
بوی عفنت باد برد چون خر مردار .
حسین دشتی
" یک روز تورا به دست خواهم آورد "
هجران تو را شکست خواهم آورد
من با تو مقیم میکده خواهم شد
شکرانه آن گسست خواهم آورد .
حسین دشتی
" آن خسته دلم ، حال پریشان دارم "
وز خون جگر دیده ی جوشان دارم
در دشت جنون ز پا فتادم ، افسوس
مردابم و آرزوی طوفان دارم .
حسین دشتی
گیرم که زمان ، زمانه ی نامردی است
گیرم که فضا ، یاس و غم و دلسردی است
در گلشن طوفان زده ی پاییزی
تکلیف من و تو نازنین ، همدردی است .
حسین دشتی
نی منت دار را کشیدن دانم
نی درد سکوت را شنیدن دانم
در من غزل ناله ی غم شعله ور است
دلتنگ توام با تو رسیدن دانم .
حسین دشتی
سحر بود و صبا بود و چو شبنم
به برگ گل نشسته ، یاد همدم
شنیدم عاشقی با گریه می گفت :
- خدایا وصل یارم کن فراهم .
حسین دشتی
درودی بی کران بر مهربان دوست
نیاید وصف مهرش در بیان ، دوست
عجب صبح دل انگیزی است امروز
زمان یار و زمین یار و جهان دوست .
حسین دشتی
چرا در خواب ما ، پا می گذاری ؟
غمت را در دلم ، جا می گذاری
رقیبان را مگر پیچانده ای که
قدم بر قلب تنها می گذاری .
حسین دشتی
یکی نامده از ره پی یار گشت
چونان ثانی اثنین در غار گشت
پی وصل دلدار بودی عجول
گمانم که از خواب ، بیدار گشت .
حسین دشتی
معلم جیب تو لبریز خالی است
ولی گویند وضعت سخت عالی است !
جهان سرسبز چون فصل بهاران
وطن اما همیشه خشکسالی است .
حسین دشتی