افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

بر تربت ما

بر تربت ما چو بگذری اشک مریز

با چرخش گردون نتوان کرد ستیز

بآغوش اجل بخفته بس یار عزیز

پیش از من و تو هزار و بعد از ما نیز .

حسین دشتی

امیر دل

سحرگاهان به یاد رویت افتم

اگر بختم زند گیسویت افتم

روان نبود عزیزم این جدایی

امیر دل تویی بر سویت افتم .

حسین دشتی

آیه های یاس

زندگی را گفته بودند پر بهاست

هدیه ای از دست پر مهر خداست

رنج و درد و خشم و بیماری و غم

آیه های یاس و طوفان بلاست .

حسین دشتی

آموزگار

آموزگارم ز جهان وای چون گذشت

بر صفحه کتاب دلم رد خون گذشت

در هفتمین روز ز خرداد غمگسار

ماتم دمید و شمس جفا لاله گون گذشت .

( در سوگ استاد شادروان حاج مصطفی زاهدی پور )

حسین دشتی

سکوت

خوابند همه که هیچ بیداری نیست

یاریم ولی به دهر دلداری نیست

هم صحبت ما نیست بجز داد سکوت

بر کشور دل امیر و سرداری نیست .

حسین دشتی

آواره

ساقی ای کاش مرا جام دمادم بدهی

از خم میکده ها ، خمس و زکاتم بدهی

رحم کن بر من آواره ایا ساقی دهر

که نشاید دگرم سیب چو آدم بدهی !

حسین دشتی

دیوانه

حال و احوال مرا از ساقی میخانه پرس

مسکن و ماوای ما را از خم و پیمانه پرس

یاری از فرزانه ؟ گفتا صبر تا شورا کنیم

داد از عقل و خرد ، حال من از دیوانه پرس !

حسین دشتی

پیشواز

مرگ است به پیشواز ما می آید

در دیده ی ما چه آشنا می آید

نی از غرض و نی از خطا می آید

پیکی است که از سوی خدا می آید .

حسین دشتی

محفل غفلت

ما مشتری محفل غفلت بودیم

بر جنگل آتش زده علت بودیم

کشتیم سپیده را به هنگام سحر

هرچند پی صلح و عدالت بودیم .

حسین دشتی

انجمن

نی باده ی گلرنگ بشد حاصل ما

نی صحبت دلدار بشد شامل ما

در انجمنی که پرتو اش جلوه گر است

غافل دل اویست ز غافل دل ما !

حسین دشتی

حقیقت

یک چیز فقط حقیقت ، آن هم مرگ است

ناز نفسش ، بازدم  و دم ، مرگ است

استاده به انتظارم از روز نخست

هر بیش و زیاد و اندک و کم ، مرگ است .

حسین دشتی

انوشیروان دادگر

نوشینه روان به خواب من آمد دوش

ز اوضاع جهان بدی حزین و مدهوش

پرسیدمش ای شها ، مرا پندی ده

فرمود : پسر ! به عدل و در داد بکوش !

حسین دشتی

راه

راهی است جهان که آخرش نیستی است

مرگ است و فنا ،دلیل هر چیستی است

دل بسته مشو چو راحت جان طلبی

باید گذری ! نه فرصت ایستی است .

حسین دشتی


بورس

گر بورس روی ، صبر فراوان باید

لغز عدو و طعنه  یاران باید

در قعر کویر امید باران باید

مجنون چو شدی سوی بیابان باید .

حسین دشتی

رد پا

آه از این دنیا ، حبابی  بیش نیست

زندگی ، رنج و عذابی بیش نیست

کاروان عمر بگذشت و دریغ

بر جهان جز رد پایی بیش نیست .

حسین دشتی


بنزین

بنزین که چنین فت و فراوان گشته است

گویا به زمین قطره باران گشته است

از بس که فزون شده است کیفیت آن

هر جا که روی سبز و بهاران گشته است !!!

حسین دشتی

لا حول و لا قوه

لا حول و لا قوه الا بالله

بر کعبه پناه می برم از زلف سیاه

از ناوک چشم و غمزه و تیر نگاه

وز آنکه تو را بگویمت : ماشالله !

حسین دشتی

تصمیم

تصمیم گرفتم که تو را دوست بدارم

تصویر تو را قاب دل خود بگذارم

بر گرد جهان خیمه زنم ، آه برآرم

وز جمله عشاق تو ، خود را بشمارم .

حسین دشتی

دل غافل

چنان من بر تو عاشق گشته بودم

به قلبم بذر مهرت کشته بودم

ولی غافل دلم دانست روزی

که امید خیالی هشته بودم .

حسین دشتی

دشمن

نامرد سیه روی و سیه خوی دغلکار

جمعند به تو حقد و حسد ، کینه ی بسیار

در گلشن ما ، آفت تو راه ندارد

بوی عفنت باد برد چون خر مردار .

حسین دشتی

شکرانه

" یک روز تورا به دست خواهم آورد "

هجران تو را شکست خواهم آورد

من با تو مقیم میکده خواهم شد

شکرانه آن گسست خواهم آورد .

حسین دشتی

مرداب

" آن خسته دلم ، حال پریشان دارم "

وز خون جگر دیده ی جوشان دارم

در دشت جنون ز پا فتادم ، افسوس

مردابم و آرزوی طوفان دارم .

حسین دشتی

تکلیف

گیرم که زمان ، زمانه ی نامردی است

گیرم که فضا ، یاس و غم و دلسردی است

در گلشن طوفان زده ی پاییزی 

تکلیف من و تو نازنین ، همدردی است .

حسین دشتی

دلتنگ

نی منت دار را کشیدن دانم

نی درد سکوت را شنیدن دانم

در من غزل ناله ی غم شعله ور است

دلتنگ توام با تو رسیدن دانم .

حسین دشتی

دعای سحر

سحر بود و صبا بود و چو شبنم

به برگ گل نشسته ، یاد همدم

شنیدم عاشقی با گریه می گفت :

- خدایا وصل یارم کن فراهم .

حسین دشتی

دوست

درودی بی کران بر مهربان دوست

نیاید وصف مهرش در بیان ، دوست

عجب صبح دل انگیزی است امروز

زمان یار و زمین یار و جهان دوست .

حسین دشتی

چرا ؟

چرا در خواب ما ، پا می گذاری ؟

غمت را در دلم ، جا می گذاری 

رقیبان را مگر پیچانده ای که

قدم بر قلب تنها می گذاری .

حسین دشتی

عجول

یکی نامده از ره پی یار گشت

چونان ثانی اثنین در غار گشت

پی وصل دلدار بودی عجول

گمانم که از خواب ، بیدار گشت .

حسین دشتی

روز معلم

معلم جیب تو لبریز خالی است

ولی گویند وضعت سخت عالی است !

جهان سرسبز چون فصل بهاران

وطن اما همیشه خشکسالی است .

حسین دشتی