افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

حدیث جوانی / رهی معیری

اشکم ، ولی به پای عزیزان چکیده ام  

 خارم ، ولی به سایهء گل آرمیده ام  

با یاد رنگ و بوی تو ای نوبهار عشق  

همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام  

چون خاک ، در هوای تو از پا فتاده ام  

چون اشک ، در قفای تو با سر دویده ام  

من جلوهء شباب ندیدم به عمر خویش  

از دیگران حدیث جوانی شنیده ام  

از جام عافیت ، می نابی نخورده ام  

وز شاخ آرزو، گل عیشی نچیده ام  

موی سپید را ، فلکم رایگان نداد  

این رشته را به نقد جوانی خریده ام  

ای سرو پای بسته ، به آزادگی مناز  

آزاده من ، که از همه عالم بریده ام  

گر می گریزم از نظر مردمان "رهی "  

عیبم مکن ، که آهوی مردم ندیده ام .  

رهی معیری  

دیماه1333

ای ایران / حسین گل گلاب

ای ایران ای مرز پرگُهر

ای خاکت سرچشمهٔ هنر

دور از تو اندیشهٔ بَدان

پاینده مانی تو جاودان

ای دشمن ار تو سنگ خاره‌ای من آهنم

جان من فدای خاک پاک میهنم

مهر تو چون، شد پیشه‌ام

دور از تو نیست اندیشه‌ام

در راه تو، کِی ارزشی دارد این جان ما

پاینده باد خاک ایران ما

سنگ کوهت درّ و گوهر است

خاک دشتت بهتر از زر است

مهرت از دل کِی برون کنم

بَرگو بی مهرِ تو چون کنم

تا گردش جهان و دور آسمان به‌پاست

نورِ ایزدی همیشه رهنمای ماست

مهر تو چون، شد پیشه‌ام

دور از تو نیست اندیشه‌ام

در راه تو، کِی ارزشی دارد این جان ما

پاینده باد خاک ایران ما

ایران ای خرّم بهشت من

روشن از تو سرنوشت من

گر آتش بارد به پیکرم

جز مهرت در دل نپرورم

از آب و خاک و مهرِ تو سرشته شد گِلم

مهر اگر برون رود تهی شود دلم

مهر تو چون، شد پیشه‌ام

دور از تو نیست اندیشه‌ام

در راه تو کِی ارزشی دارد این جان ما

پاینده باد خاک ایران ما

دکتر حسین گل گلاب

فایز۷۲

رخ تو دلبرا مانند ماه است 

رخ من از غمت چون برگ کاه است 

به فایز عهد یاری بسته بودی 

مگر نه عهد بشکستن گناه است ؟

بوی عیدی / شهریار قنبری

بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی

بوی تند ماهی دودی، وسط سفره‌ی نو

بوی خوب نعنا ترخون سر پیچ کوچه‌ها

[بوی یاس جانماز ترمۀ مادر بزرگ]

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگیمو در می‌کنم

 

شادی شکستن قلک پول

وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد

بوی اسکناس تا نخورده‌ی لای کتاب

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگیمو در می‌کنم

 

فکر قاشق زدن یک دختر چادر سیاه

[فکر قاشق زدن دختر ناز چشم سیاه]

شوق یک خیز بلند از روی بُته‌های نور

برق کفش جفت شده تو گنجه‌ها

با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگیمو در می کنم

 

بازی الک دولک تو کوچه‌ها

[عشق یک ستاره ساختن با دولک]

نرس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه

بوی یک لاله عباسی که خشک شده لای کتاب

[بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب]

با اینا زمستونو سر میکنم

با اینا خستگیمو در می‌کنم

 

[بوی باغچه، بوی حوض، عطر خوب نذری

شبِ جمعه، پی فانوس، توی کوچه گم شدن

توی جوی لاجوردی، هوس یه آب‌تنی

با اینا زمستون‌و سر می‌کنم

با اینا خستگی‌مو در می‌کنم]

 

الا یا ایها اساقی/حافظ

الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

Arise, oh cup-bearer, rise! And bring

To lips that are thirsting the bowl they praise,

For it seemed that love was an easy thing,

But my feet fallen on difficult ways .

به بوی نافه ای کآخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها

i have prayed the wind o`er heart to fling

The fragrance of musk in her hair that sleeps-

in the night of her hair - yet no fragrance stays

The tears of my heart`s blood my sad heart weeps.

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها

Hear the Tavern-keeper who counsels you :

" With wine , with red wine your prayer carpet dye !"

There was never a traveler like him but know

The ways of the road and the hostelry .

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها

Where shall i rest, when the still night through ,

Beyond the gateway , oh Heart of my heart ,

The bells of the camels lament and cry :

" Bind up thy burden again and depart ! "

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها

The waves run high , night is clouded with fears ,

And eddying whirlpools clash and roar ;

How shall my drowning voice strike their ears

Whose light- freighted vessels have reached the shore ?

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل ها

i sought mine own ; the unsparing years

Have brought me mine own , a dishonoured name .

What cloak shall cover my misery o`er

When each jesting mouth has rehearsed my shame !

حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

Oh Hafiz , seeking an end to strife ,

Hold fast in thy mind what the wise have writ :

" if at last thou attain the desire of thy life ,

Cast the world aside , yea , abandon it ! "

خواجه شمس الدین محمد ، حافظ شیرازی

A Gazal ( Sonnet)by Hafiz

Translated into English by Gertrude Bell

مولانا 51

دستت دو و پایت دو و چشمت دو رواست 

اما دل و معشوق دو باشند خطاست 

معشوق بهانه است و معبود خداست 

هر کس که دو پنداشت جهود و ترساست 

عید آمد

عید آمد موسم شادی رسید

جان تازه در تن خسته ام دمید

ماه من زلفش پریشان کرد و گفت

خوبتر از دلبر رعنا که دید ؟

هستی از عشق و صفا لبریز شد

غنچه های سرخ گل آمد پدید

زد به مژگان سیاهش بر دلم

یار من سرمه چو در چشمش کشید

یاس و نرگس آمد و گلهای ناز

شاپرک پیلهء تنهایی درید

نازنین عشقت دلم را زنده کرد

در کویر سینه آهویی دوید

باز دست آفتاب نوبهار

روی سرمای زمستان خط کشید

ح.د