-
آه از شام خراب
سهشنبه 14 شهریور 1402 21:24
کاروان برگشت از شام خراب آه از شام خراب آه از قلب پر از خون رباب آه از شام خراب داستان سفر کوفه و شام کی بگنجد غم عالم به کتاب آه از شام خراب ناز گل دخترکی بابایی یاس پژمرده شد از تنهایی کو ، سه ساله گلک شیدایی ؟ دل او از غم بابا ، چو کباب آه از شام خراب آه از بی کسی و ویرانه آه از سوگ گل دردانه کی خرابه میشود کاشانه...
-
تشنگی
سهشنبه 14 شهریور 1402 20:53
گر درخت تشنه ای دیدید ، تیمارش کنید تشنه کامی را اگر دیدید ، سیرابش کنید تشنگی ...آه ...تشنگی ..آه ..تشنگی ..آه ..تشنگی صد بیابان را ز خون دیده ، گلزارش کنید . حسین دشتی
-
طوفان
دوشنبه 13 شهریور 1402 18:13
زینب ز سفر آمده ، ای مولا جان پایان بگرفته است فراق و هجران بر کاخ ستم لرزه بیانداخته او چون تندر و چون غرش رعد و طوفان . حسین دشتی
-
رسالت زینب
دوشنبه 13 شهریور 1402 18:10
از شام به سوی کربلا آمده ام با گریه و ذکر یا اخا آمده م پایان نرسد رسالت زینبی ام شمشیر امیر لافتی آمده ام . حسین دشتی
-
اربعین
شنبه 11 شهریور 1402 22:40
چهلم شاه شهیدان گشته است زینب غمدیده گریان گشته است کاروان غمگساران چون رسید دیده ها لبریز باران گشته است . حسین دشتی
-
جامه خونین
شنبه 11 شهریور 1402 22:38
از شام سیه پیرهنی آوردند میراث شه بی کفنی آوردند یک جامه خونین و پر از ترکش و تیر از غربت و دور از وطنی آوردند . حسین دشتی
-
حضرت رقیه ( ع)
شنبه 11 شهریور 1402 22:34
روح بلندت پی بابا گرفت قلب تو از ظلمت دنیا گرفت یا ابتا ارجوک خذنی معاک هق هق تو دامن صحرا گرفت . حسین دشتی
-
امید
شنبه 11 شهریور 1402 22:22
ما را به رضا امید بسیاری هست هر روز مرا فرصت دیداری هست در طوس حقیقتا که دلداری هست خوش باش دلا ، تو را خریداری هست . حسین دشتی
-
خنجر
شنبه 11 شهریور 1402 22:19
عشق آمد و بی خبر به قلبم سر زد مهمان نخوانده از چه رو خنجر زد انگشت گزید عقل و دل بر سر زد در کنج قفس پرنده ای پرپر زد . حسین دشتی
-
آیینه دل
شنبه 11 شهریور 1402 22:17
سردم شده است کاش آغوشت بود آیینه دل همیشه مدهوشت بود راهی به دلت زنو میسر می شد احساس غریبه گی ، فراموشت بود . حسین دشتی
-
حکیم دیوژن
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:59
پیر ما در خمره ای می کرد زیست تا بگوید زندگی و می یکیست گفت ب اسکندر که سایه ات کم بکن غایت ما در جهان ، آزادگی است . حسین دشتی
-
ستاره افلاک
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:56
خاموش بشد ستاره علم فلک آن عالم مردمی بی دوز و کلک از راستی اش چنان بدانستم که بالی بگشوده است همراه ملک . حسین دشتی
-
حساب ما
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:54
حساب ما به دنیا پاک باید سحرگه ناله ی غمناک باید پسین گویند وقت راحت اما به شامم سینه ی صد چاک باید . حسین دشتی
-
نادره دهر
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:53
آن نادره ی دهر به علم افلاک یک ذره عمر او به از صد خاشاک فیروزه ی عمر او درخشید و سپس دورش به سر آمد و بیفتاد به خاک . حسین دشتی
-
شبنم
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:50
خواستم مادر نویسم ، اشک از چشمم چکید برگ صورت را کنون ای وای من شبنم چکید خاطرات سبز او روییده در قلبم ، ولی ز آسمان بار دگر صد غصه و ماتم چکید . حسین دشتی
-
برای روانشاد مادرم
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:48
مهربان و مهربان و مهربان آیینه ، آب روان و آسمان دستهایش پر ز دارایی عشق رنج هایش زیر خنده بد نهان . حسین دشتی
-
راه شیری
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:45
سوی میخانه بشد پیر خرابات شبی آسمان مست شد از پرتو مهتاب شبی راه شیری ! بنما راه در منزل یار آه از این دل رنجیده بی تاب ، شبی ! حسین دشتی
-
مسافران
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:43
ماییم مسافران این دار خراب هر روز ندا در بدهندم ، بشتاب پرسیدمش از جهان ، بفرمود جواب : نیمی ش عذاب و نیم دیگرش سراب . حسین دشت ی
-
پاک دل
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:38
چون آب ببستند می نابم بدهید صد خمره از آن کهنه شرابم بدهید من پاک دلم ، چرا عذابم بدهید ؟ با بوسه ی پیمانه جوابم بدهید . حسین دشتی
-
دختر کوزه گر
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:36
ای دخترک کوزه گر زیبایم ای روز و شبان به فکر و در رویایم پیدا به دل و به دیده ناپیدایم هر جا که روی به دیدنت می آیم . حسین دشتی
-
چرا ؟
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:34
از رنج بشر ، فلک چرا خندان است وز کشتن مردمان چرا شادان است یک روز رسد ستاره سرگردان است اوضاع جهان نگون و برگردان است . حسین دشتی
-
زهد و ریا
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:32
چون زهد و ریا به همدگر یار شدند در دایره گنه گرفتار شدند انذار دهم محتسب شهر تو را ز آنروز که خلق خفته بیدار شدند . حسین دشتی
-
زندانی
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:17
یک مرغ اسیر در شبی بارانی میگفت به گل که از چه رو خندانی ؟ رفتیم و ز بعد ما فقط می ماند دیوار نوشته های یک زندانی . حسین دشتی
-
گمنامی
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:15
دردا که ز بعد ما ، نماند نامی جز غربت و جز حسرت و جز گمنامی وان قصه ی زندگی نباشد جز این : دل بستن و دل بریدن و ناکامی . حسین دشتی
-
یار مهربان
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:12
در سینه ی خود قلب جوانی دارم زیرا که به خانه همزبانی دارم از عشق و وفا پر شده چون دامانش صد شکر که یار مهربانی دارم . حسین دشتی
-
دل
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:10
اسر زلفت از روز ازل ، دل شهید مکتب و راه غزل ، دل رواق دیدگانم منزل توست فدای بوسه های چون عسل ، دل حسین دشتی
-
قلب جوان
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:08
گر چه از رنج و بلا ، رنگ خزانی دارم در دل خویش ولی قلب جوانی دارم بی خبر از تو نباشد دلکم ، محرم راز از رقیبان به خدا ، ظن و گمانی دارم . حسین دشتی
-
آیین ما
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:05
ما می پرستیم ! و به ...می کا ر ماست راست به آیین ما میکده ها مسجد خداست . حسین دشتی
-
گرداب
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:03
چون پهنه ی بی کران پر آب شدم آرام شدم چو بحر و در خواب شدم تا یاد جفا کاریت افتادم باز پر خشم شدم مثال گرداب شدم . حسین دشتی
-
خاک
سهشنبه 7 شهریور 1402 19:01
خاکیم ولی گمان باران داریم صد زخم دل از فتنه یاران داریم امید یکی واژه متروک و تهی است یک لشکر خسته همقطاران داریم . حسین دشتی