افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

عصمت نگاه

اسمت از روز ازل بر لب من جاری بود

عصمتی داشت نگاهت که خریداری بود

شاید آندم که سرشتند گلم را با عشق

شفق جان تو در سینه ی من ساری بود

رمز گونه سخنی با تو حکایت دارم

از چه ات با من شوریده ستمکاری بود

فاش شد وقت سحر قصه دلدادگی ام

داستانی است که بر هر سر بازاری بود

سایه سرو سهی دست دهد با تو اگر

شکوه از بخت بد و گریه و غمخواری بود

آبرویم همه بسته است به زلفت ای جان

محتسب در هوس باده و خماری بود

دوستانی که مرا پاک ببردید از یاد

بی وفایی مگر از زمره عیاری بود ?

اشکم از معدن دل جوشد و تا دیده رسد

کاش یکدم به برم کار تو دلداری بود

ترس دشتی همه آنست آیا ماه سرشت

که میان من و تو مانع و دیواری بود .

ح.د

بهانه

وقتی که دل بهانه چشمان تو گرفت

ابر فراق  ، نم نم باران تو گرفت

یار از کفم برفت و فقط یاد او بماند

آخ از فلک که همیشه پایان تو گرفت.

ح.د

قاصدک

سر زد از دلم 

مهر عشق تو

در سپیده دم .

قاصدک شدم

گرد کوی تو

بال و پر زدم.

روزگار اگر

مهربان نبود

با من حزین

عاقبت ولی

نازنین من

پیشت آمدم.

ح.د

تیر ماه

باز ماه تیر و رگبار غم است

برگهای گونه ها پر شبنم است

آه حسرت بر دلم بنهاد و رفت

دیدگانم  از غمش چون زمزم است .

ح.د

زخم زمانه

نزدیک تر از تو ، کس به قلب من نیست

از زخم زمانه ، آه ...کسی ایمن نیست

برخیز و بیا ، که دل هوایت کرده

آواره کسی به این سرا ، چون من نیست.

ح.د

جان جهان

زآنروی به قلب خسته ام ، جا داری

چون سرو سهی ، قامت بالا داری

یاران من از قبیله ی دیروزند

ای جان جهان ، تو رنگ فردا داری .

ح.د

جوانه

نیست جز آنکه جوانه زده عشقت به دلم

بر در پیر مغان راه به ظلمت نبرم

در دلم جنگلی از عشق به پا خواهد شد

گر فلک دست دهد باز به پیرانه سرم

از تو و یاد تو یک لحظه رها نتوانم

عشق ! میراث رسیده است مرا از پدرم

رفتن و آمدن از عشق سخن ها گفتن

خوش حدیثی است دلارام به وقت سحرم

سایه تاک کنون بر سر ما گسترده است

صوفیان را به در میکده ها راهبرم

تا در عالم سخن از عشق بپا خواهد بود

گوش افلاک پر از زمزمه های قمرم

مهربانوی من اینجاست خدایا مپسند

ز فراقش بچکد اشک ز چشمان ترم

یا ر را غرق تمناست خدایا ، دشتی

گر به وصلش نرسم ، خار و خس بی ثمرم .

ح.د