افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

یا رب

یا رب دل من هوای یاران دارد

وآن دیده ی من خیال باران دارد

بس خسته دلم ز آدمکهای خزان

دل آرزوی فصل بهاران دارد .

ح.د

ایکاش

دلم ایکاش راهی بر دلت داشت

هزاران غنچه از باغ گلت داشت

دلم خسته شده از تکرار رویا

و دست آرزو بر کاکلت داشت .

ح.د


کیش مهر

همی گویم و گفته ام بارها

بود کیش من مهر دلدارها

پرستش به مستی است در کیش مهر

برونند زین جرگه هشیارها

به شادی و آسایش و خواب و خور

ندارند کاری دل افکارها

به جز اشک چشم و به جز داغ دل

نباشد به دست گرفتارها

کشیدند در کوی دلدادگان

میان دل و کام ، دیوارها

چه فرهادها مرده در کوه ها

چه حلاج ها رفته بر دارها

چه دارد جهان جز دل و مهر یار

مگر توده هایی ز پندارها

ولی رادمردان و وارستگان

نیازند هرگز به مردارها

مهین مهرورزان که آزاده اند

بریزند از دام جان ، تارها

به خون خود آغشته و رفته اند

چه گل های رنگین به جوبارها

بهاران که شاباش ریزد سپهر

به دامان گلشن ، ز رگبارها

کشد رخت سبزه به هامون و دشت

زند بارگه ، گل به گلزارها

نگارش دهد گلبن جویبار

در آیینه ی آب ، رخسارها

رود شاخ گل در بر نیلوفر

برقصد به صد ناز گلنارها

درد پرده ی غنچه را باد بام

هزار آورد نغز گفتارها

به آوای نای و به آهنگ چنگ

خروشد ز سرو و سمن ، تارها

به یاد خم ابروی گلرخان

بکش جام ، در بزم میخوارها

گره را ز راز جهان باز کن

که آسان کند باده ، دشوارها

جز افسون و افسانه نبود جهان

که بستند چشم خشایارها

به اندوه آینده خود را مباز

که آینده خوابی است چون پارها

فریب جهان را مخور زینهار

که در پای این گل بود خارها

پیاپی بکش جام و سرگرم باش

بهل گر بگیرند بی کارها .



علامه طباطبایی



چک

چک عشقت به قلبم پاس می شد

وجود من پر از احساس می شد

فضای سینه از عطر تو لبریز

شقایق همصدا با یاس می شد .

ح.د


خوشبخت

خوشبخت ترین مردم دنیا هستیم !!!
آزاد و رها ز بند غمها هستیم !!!
با آنکه بگفتند بهشت است اینجا ...
اما ز چه رو همیشه تنها هستیم ؟؟؟