شباهنگام یادش بر دل آید
میان خوابم و ناغافل آید
نه دل خواهد فراموشش نماید
نه وصل گلعذارم حاصل آید .
حسین دشتی
دل در غم تو چو کربلایست هنوز
آتش زده خیمه ی بلایست هنوز
فریاد دلم از عطش دیدارت
در گوش فلک ، اوج سمایست هنوز
*
یک سال گذشت و کاروان آمد باز
دل ازغم او همیشه در سوز و گداز
آمد که زند خیمه به صحرای بلا
شاهنشه دین ، خسرو دل ، گلشن راز
*
بر سر دل پرچم مشکی زده بودیم
باز از غم ارباب چو مجنون شده بودیم
فریاد حسین را بشنیدیم : کجایید ؟؟؟
افسوس پس از رفتن او ، آمده بودیم
*
در وفاداری بدان ، عباس الگوی دل است
زین سبب صد کهکشان جمله ثناگوی دل است
در ازل مهر تو را در قلب من بنوشته اند
یاد تو تا روز محشرساکن کوی دل است
*
ابوالاحرار دل دیوانه ی توست
نمک گیر تو و دردانه ی توست
دلم را تا ابد وقف تو کردم
میان دل نشین که خانه ی توست
*
حسرتت بر دل آب است هنوز
دل آب از تو کباب است هنوز
سهمی از باغ دلت خواست ولی
نقشه اش نقش برآب است هنوز
*
یاران همه بر گرد تو چون پروانه
ای شمع رخت پرتو هر کاشانه
نازم به وفای یاورانت مولا
ماندند و نرفتند از این میخانه
*
عشق آمد پای درس تو نشست
تا ببیند از حقیقت آنچه هست
بی درنگ آتش گرفت از ماتمت
تیرها بر مشک آبت چون نشست
*
شهریاران در سپاهت بی شمار
پادشاهانی همه والا تبار
ای تو شاهنشاه شاهان جهان
عاشقان را جان نثارانت شمار
*
آتش به خیام حرمت چون افتاد
دلها همه در تاب و تب و خون افتاد
سادات جهان را به اسارت بردند
نعش شهدا به دشت و هامون افتاد
*
یک قطره آبی به خیامت نرسیده است
عباس مگر مشک به دوشش نکشیده است ؟
در هر دو جهان هیچ نیابیم کسی را
کز باب حوایج سخن رد بشنیده است
*
از تو گفتند هزاران سخن اکبر اما
هیچ شاعر نتواند که تو را مدح کند
اسم اعظم تویی ، آنروز به لب داشت پدر
آیه ی عشقی و کس نیست تو را شرح کند
*
هیهات من الذله را زیبا سرودی
شاهنشه آزادگان تنها تو بودی
هرگز مبادا زیر بار ننگ رفتن
از عتشقان شاها به سوی تو درودی
*
خداوندا به خورشید سر نی
به تاک علقمه بر حضرت می
به میخانه که تاراج خزان شد
ز سوگش جام ما پر کن پیاپی
*
امشب همه در خیمه ی ثارالله یند
فارغ ز محبت و غم دنیایند
جمعند به گرد شمع روی مولا
پروانه صفت منتظر فردایند
*
فردا چو شود غمم فزون گردد باز
زیرا که دمد سپیده ی محنت ساز
امشب همه جا تلاوت قرآن است
فردا اسرا به زحمت و سوز و گداز
*
دل را سیه پوش غم روی تو کردم
مرغ دلم را جانب کوی تو کردم
همچون شقایق پیرهن را چاک دادم
سرمست دل از عطر گیسوی تو کردم
*
شورشی گشته است در عالم به پا
ماتم و غصه ، غم و سوگ و عزا
گوییا روز قیامت در رسید
ز آسمان گویا فرود آمد قضا
*
ای حبیب بن مظاهر ، پیر حق
ای سپه سالار و ای شمشیر حق
عاشقان حاجت به تو آورده اند
ای کلام تو همه تفسیر حق
*
ای شه دین از غمت بیچاره ام
در بیابان بلا آواره ام
داستانت را چو دل بشنید ، گفت
داغدار اکبر صد پاره ام
*
بر گردن آویخته حر ، چکمه های خویش
شرمش به چهره و اعصاب او پریش
دستش بسته چون اسرا ، شمشیر در نیام
ای شاه غافران به تو از بنده ات سلام
*
آغوش باز کرد حسین ، حر ما بیا
جایت چه خالی به میان سپاه ما
آزاد نام داد از آنروی مادرت
یاری کنی شاه جهان را به کربلا
*
صوت قرآن بر فراز نی خوش است
سر الله ، رمز و راز نی خوش است
این عجت تر باشد از اصحاب کهف
نینوا تا شام ساز نی خوش است
*
حی علی مجلس شاه شهید
حی علی مجلس لعن یزید
غیر تولی و تبری نبود
موجب تشخیص شقی و سعید
*
حسین دشتی
کوچه ها را نام دیگر بایدش
موج های بحر احمر بایدش
غمگنانه ناله با دخت نبی
گریه های سخت حیدر بایدش
*
کوچه ها ، دیوارهای کاه گلی
از چه رو پر گشته از بغض علی ؟
از چه رو خم غدیر از یاد رفت ؟
کوچه ها آیا نبود اهل دلی ؟
*
گفت پیغمبر که چیزی از شما
من نمی خواهم به جز مهر و وفا
عترتم را سخت یاریگر شوید
الحذر از خشم و از جور و جفا
*
فاطمه ، پاره ی تن پیغمبر است
کوثر است و دشمن او ابتر است
مومنان را شافع روز جزا
مصطفی را در حقیقت مادر است
*
کوچه ها ، مادر چرا از دست رفت ؟
دست مولا را چه کس از پشت بست ؟
تازیانه در ید و آتش به دست
سنگ زد از کین و آیینه شکست .
*
حسین دشتی
در رحلت استاد رمضان بن رشید
دانش اگر به سوگ نشیند ، عجیب نیست
در راه راست ، گمان و فریب نیست
استاد ، توشه گرفت زین جهان و رفت
غیر از معلم ، به رسولان قریب نیست .
حسین دشتی
بر دلم یادت هجوم آورده و هم
از کفم صبر و قراری برده و هم
وین کهن دژ ، بی سلاح و بی دفاع
زخمهای بی شماری خورده و هم ...
حسین دشتی
ققنوس گشوده پر زآتش
دنیا شده پر شرر زآتش
ای جغد سیاه ظلمت شب
باید بکنی حذر زآتش
*
شاهنشه ماست چون سیاهوش
بگذشته چوسان دگر زآتش
صد رستم یل ز پاسداران
هرگز نکنند حذر زآتش
*
چون لشکر روم هجوم آرد
خواهد بزند ضرر زآتش
سورنای دگر ز خاک ایران
برخیزد و همسفر زآتش
*
خورشید وطن همیشه روشن
استاره و هم قمر زآتش
روییده به باغ کشور دل
سروی بودش ثمر زآتش
*
باید که ز آسیا بترسند
اسکندریان ! حذر زآتش
دارای غمیم و کوه دردیم
ترسی نبود دگر زآتش
*
صد مرد چو آرش است اینجا
در دست کمان و سر زآتش
تا جان بدهد به راه ایران
ققنوس هم او و پر زآتش
*
رفتند اگر چه پهلوانان
در دل غم و چشم تر زآتش
روییده دوباره صد یل و گیو
از خاک وطن ، گهر ز آتش
*
حسین دشتی
عشق باید بستاند همه بیداد تو را
بی وفایی تو را ، داغ دل خون مرا
عشق باید به تو تفهیم کند جرمت چیست
چهره ی زرد مرا ، صورت گلگون تو را ...
حسین دشتی
یاد تو بر دل هجوم آورده بود
عشق آخر کار خود را کرده بود
بی قرار و خسته جان و دل پریش
بر سرم هجرت چه ها آورده بود .
حسین دشتی