افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

شباهنگام

شباهنگام  یادش بر دل آید

میان خوابم و ناغافل آید

نه دل خواهد فراموشش نماید

نه وصل گلعذارم حاصل آید .

حسین دشتی

چند قطعه کربلایی

دل در غم تو چو کربلایست هنوز

آتش زده خیمه ی بلایست هنوز

فریاد دلم از عطش دیدارت

در گوش فلک ، اوج سمایست هنوز

*

یک سال گذشت و کاروان آمد باز

دل ازغم  او همیشه در سوز و گداز

آمد که زند خیمه به صحرای بلا

شاهنشه دین ، خسرو دل ، گلشن راز

*

بر سر دل پرچم مشکی زده بودیم

باز از غم ارباب چو مجنون شده بودیم

فریاد حسین را بشنیدیم : کجایید ؟؟؟

افسوس پس از رفتن او ، آمده بودیم

*

در وفاداری بدان ، عباس الگوی دل است

زین سبب صد کهکشان جمله ثناگوی دل است

در ازل مهر تو را در قلب من بنوشته اند

یاد تو تا روز محشرساکن کوی دل است

*

ابوالاحرار دل دیوانه ی توست

نمک گیر تو و دردانه ی توست

دلم را تا ابد وقف تو کردم

میان دل نشین که خانه ی توست

*

حسرتت بر دل آب است هنوز

دل آب از تو کباب است هنوز

سهمی از باغ دلت خواست ولی

نقشه اش نقش برآب است هنوز

*

یاران همه بر گرد تو چون پروانه

ای شمع رخت پرتو هر کاشانه

نازم به وفای یاورانت مولا

ماندند و نرفتند از این میخانه

*

عشق آمد پای درس تو نشست

تا ببیند از حقیقت آنچه هست

بی درنگ آتش گرفت از ماتمت

تیرها بر مشک آبت چون نشست

*

شهریاران در سپاهت بی شمار

پادشاهانی همه والا تبار

ای تو شاهنشاه شاهان جهان

عاشقان را جان نثارانت شمار

*

آتش به خیام حرمت چون افتاد

دلها همه در تاب و تب و خون افتاد

سادات جهان را به اسارت بردند

نعش شهدا به دشت و هامون افتاد

*

یک قطره آبی به خیامت نرسیده است

عباس مگر مشک به دوشش نکشیده است ؟

در هر دو جهان هیچ نیابیم کسی را

کز باب حوایج سخن رد بشنیده است

*

از تو گفتند هزاران سخن اکبر اما

هیچ شاعر نتواند که تو را مدح کند

اسم اعظم تویی ، آنروز به لب داشت پدر

آیه ی عشقی و کس نیست تو را شرح کند

*

هیهات من الذله را زیبا سرودی

شاهنشه آزادگان تنها تو بودی

هرگز مبادا زیر بار ننگ رفتن

از عتشقان شاها به سوی تو درودی

*

خداوندا به خورشید سر نی

به تاک علقمه بر حضرت می

به میخانه که تاراج خزان شد

ز سوگش جام ما پر کن پیاپی

*

امشب همه در خیمه ی ثارالله یند

فارغ ز محبت و غم دنیایند

جمعند به گرد شمع روی مولا

پروانه صفت منتظر فردایند

*

فردا چو شود غمم فزون گردد باز

زیرا که دمد سپیده ی محنت ساز

امشب همه جا تلاوت قرآن است

فردا اسرا به زحمت و سوز و گداز

*

دل را سیه پوش غم روی تو کردم

مرغ دلم را جانب کوی تو کردم

همچون شقایق پیرهن را چاک دادم

سرمست دل از عطر گیسوی تو کردم

*

شورشی گشته است در عالم به پا

ماتم و غصه ، غم و سوگ و عزا

گوییا روز قیامت در رسید

ز آسمان گویا فرود آمد قضا

*

ای حبیب بن مظاهر ، پیر حق

ای سپه سالار و ای شمشیر حق

عاشقان حاجت به تو آورده اند

ای کلام تو همه تفسیر حق

*

ای شه دین از غمت بیچاره ام

در بیابان بلا آواره ام

داستانت را چو دل بشنید ، گفت

داغدار اکبر صد پاره ام

*

بر گردن آویخته حر ، چکمه های خویش

شرمش به چهره و اعصاب او پریش

دستش بسته چون اسرا ، شمشیر در نیام

ای شاه غافران به تو از بنده ات سلام

*

آغوش باز کرد حسین ، حر ما بیا

جایت چه خالی به میان سپاه ما

آزاد نام داد از آنروی مادرت

یاری کنی شاه جهان را به کربلا

*

صوت قرآن بر فراز نی خوش است

سر الله ، رمز و راز نی خوش است

این عجت تر باشد از اصحاب کهف

نینوا تا شام ساز نی خوش است

*

حی علی مجلس شاه شهید

حی علی مجلس لعن یزید

غیر تولی و تبری نبود

موجب تشخیص شقی و سعید

*

حسین دشتی




کوچه ها

کوچه ها را نام دیگر بایدش

موج های بحر احمر بایدش

غمگنانه ناله با دخت نبی

گریه های سخت حیدر بایدش

*

کوچه ها ، دیوارهای کاه گلی

از چه رو پر گشته از بغض علی ؟

از چه رو خم غدیر از یاد رفت ؟

کوچه ها آیا نبود اهل دلی ؟

*

گفت پیغمبر که چیزی از شما

من نمی خواهم به جز مهر و وفا

عترتم را سخت یاریگر شوید

الحذر از خشم و از جور و جفا

*

فاطمه ، پاره ی تن پیغمبر است

کوثر است و دشمن او ابتر است

مومنان را شافع روز جزا

مصطفی را در حقیقت مادر است

*

کوچه ها ، مادر چرا از دست رفت ؟

دست مولا را چه کس از پشت بست ؟

تازیانه در ید و آتش به دست

سنگ زد از کین و آیینه شکست .

*

حسین دشتی

سوگ دانش

در رحلت استاد رمضان بن رشید

دانش اگر به سوگ نشیند ، عجیب نیست

در راه راست ، گمان و فریب نیست

استاد ، توشه گرفت زین جهان و رفت

غیر از معلم ، به رسولان قریب نیست .

حسین دشتی

کهن دژ

بر دلم یادت هجوم آورده و هم

از کفم صبر و قراری برده و هم

وین کهن دژ ، بی سلاح و بی دفاع

زخمهای بی شماری خورده و هم ...

حسین دشتی

ققنوس

ققنوس گشوده پر زآتش

دنیا شده پر شرر زآتش

ای جغد سیاه ظلمت شب

باید بکنی حذر زآتش

*

شاهنشه ماست چون سیاهوش

بگذشته چوسان دگر زآتش

صد رستم یل ز پاسداران

هرگز نکنند حذر زآتش

*

چون لشکر روم هجوم  آرد

خواهد بزند ضرر زآتش

سورنای دگر ز خاک ایران

برخیزد و همسفر  زآتش

*

خورشید وطن همیشه روشن

استاره و هم قمر زآتش

روییده به باغ کشور دل

سروی بودش ثمر زآتش

*

باید که ز آسیا بترسند

اسکندریان ! حذر زآتش

دارای غمیم و کوه دردیم

ترسی نبود دگر زآتش

*

صد مرد چو آرش است اینجا

در دست کمان و سر زآتش

تا جان بدهد به راه ایران

ققنوس هم  او و پر زآتش

*

رفتند اگر چه پهلوانان

در دل غم و چشم تر زآتش

روییده دوباره صد یل و گیو

از خاک وطن ، گهر ز آتش

*

حسین دشتی

عشق باید...

عشق باید بستاند همه بیداد تو را

بی وفایی تو را ، داغ دل خون مرا

عشق باید به تو تفهیم کند جرمت چیست

چهره ی زرد مرا ، صورت گلگون تو را ...

حسین دشتی

هجوم

یاد تو بر دل هجوم آورده بود

عشق آخر کار خود را کرده بود

بی قرار و خسته جان و دل پریش

بر سرم هجرت چه ها آورده بود .

حسین دشتی