ای شهر ز اردشیر داری تو نشان
تاریخ تو می رسد به عیلام و لیان
دریا به زیارت تو آید شب و روز
خورشید رود در پی تو گرد جهان .
حسین دشتی
چنان در دام تو افتاده قلبم
هزاران داد از این بیداده قلبم
چو شیرینی و دل در دامت ای جان
بزن تیشه چونان فرهاده قلبم .
حسین دشتی
برای چه دلم زار و پریش است ؟
برای چه چنین در بند و ریش است ؟
دلم در دام تو افتاد و آخر
نمیدانم به چه آیین و کیش است .
حسین دشتی