افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

مولانا ۵۹

نی با تو و می نشستنم سامان است 

نی بی تو و می زیستنم امکان است 

اندیشه در این واقعه سرگردان است 

این واقعه نیست درد بی درمان است 

نخستین باده

نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را
شراب بیخودی در جام کردند
ز بهر صید دلهای جهانی
کمند زلف خوبان دام کردند
به گیتی هرکجا درد دلی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند
جمال خویشتن را جلوه دادند
به یک جلوه دو عالم رام کردند
دلی را تا به دست آرند، هر دم
سر زلفین خود را دام کردند
چو خود کردند راز خویشتن فاش
عراقی را چرا بدنام کردند؟

ردپا

نم نمک عشقت به قلبم پا گذاشت 

رد پایی بر دل شیدا گذاشت 

فصل بارانی چشمانت ، مرا 

با خیالت روز و شب تنها گذاشت 

یادگار چشم لیلی با تو بود 

شور مجنون را به قلبم جا گذاشت 

سهم ما از عشق تو ، جز درد نیست 

دیده ام را ابر باران زا گذاشت 

هیچ گه دل خالی از یادت نشد 

عشق ، رنج و غصه را با ما گذاشت 

ح.دشتی

فایز۷۹

اگر دوران دهد بر بادم ای دوست  

وگر هجران کند بنیادم ای دوست 

مکن باور که فایز ، چشم و زلفش 

رود از خاطر و از یادم ای دوست 

رفیق

ستاره ی عمرت بلند باد ، رفیق 

همیشه جاری لبخند و دل شاد ، رفیق 

یگانه ایزد هستی نگهدار تو باد 

به زیر سایه ی قرآن و ان یکاد ، رفیق 

نسیم بوی تو آورد سوی من امروز 

فروریخت همه خانه ی بیداد ، رفیق 

امیر بر دل ما نیست غیر حضرت دوست 

به لوح سینه شده نام تو ایجاد ، رفیق 

اسیر زلف پریشان و خط و خال نیم 

ز بیوفایی نامردمان همه فریاد ، رفیق ... 

ح.دشتی