سحر گاهی به خوابم یارم آمد
تو گویی بر دلم خورشید سر زد
اگر هر شب به دیدارم بیاید
بخواهم خفت تا صبح قیامت !
حسین دشتی
این منم ژان وال ترین ژانوال ها
پای در بند و شکسته بالها
روزی از شهرم برفتم بی هدف
گم شدم من در غبار سالها ...
حسن دشتی
دلت را پر ز عشق و مهر خواهم
تو را عاشق ترین شهر خواهم
رقیبت گر که صد لشکر بیارد
به کام دشمنانت زهر خواهم .
حسین دشتی
هنر می جوشد از دستانت ، احسنت !
ادب می بارد از چشمانت ، احسنت !
جمال دل ربای تو ، مرا کشت
دلم افتاده در زندانت ، احسنت !
حسین دشتی
مظلومه مادر پهلو شکسته ام
در کوچه ی غریب مدینه نشسته ام
سنگی بزد به جام دل نو یتیم دهر
ای زندگی ! از ضربان تو خسته ام .
حسین دشتی
تمام لحظه های عمرم ای دوست
به یاد تو گذشت و وه چه نیکوست
دریغا کاش میدانستی آنکه :
به دیدار رخت دل در تکاپوست .
حسین دشتی
مشک همت را به دوش افکند و رفت
صورت ماهش پر از لبخند و رفت
ظهر بود و العطش در خیمه گاه
چشم بر راه علی بودند و رفت
با رفیق خویش در دشت جنون
راه صد ساله بپیمودند و رفت
روز سرد نهم دیماه شصت
بر زمستان سخت شوریدند و رفت
چشمه ساری بود در وادی عشق
مهر و ماه آنجا بتابیدند و رفت
باز می گشتند و در کف جویبار
زیر لب ذکر و دعا چون قند و رفت
ناگهان ! از ترکش خمپاره ها
همچو سرو از ریشه افتادند و رفت
جبهه شوش است گویی کربلا
اسوه اش عباس غیرتمند و رفت
تشنه لب بودند و ساقی در رسید
وز شراب وصل نوشانند و رفت
دو گل پرپر به خاک افتاده اند
جان چو یاران حسین دادند و رفت
وز دل مردم ز داغ هر شهید
چشمه های آه جوشیدند و رفت
سیل می بارید از چشمان شهر
آسمانها غرق بارانند و رفت
مردمان بهر زیارت آمدند
آستان عشق بوسیدند و رفت .
حسین دشتی
به مناسبت چهلمین سالگرد شهادت
شهیدان علیرضا دشتی و غلامرضا خلیجی
که در نهم دیماه شصت در شوش دانیال
حین آبرسانی بر اثر اصابت ترکش خمپاره 60
به شهادت رسیدند.