افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

فایز۸۱

اگر از روی تو مهجورم ای دوست 

ز درد دوریت رنجورم ای دوست 

جدا فایز ز تو نز بی وفایی است 

خدا داند که من مجبورم ای دوست 

در مدح آقا علیعباس ابن امام کاظم(ع)

آرامش کویر دلم را شکسته است

یادت ، که در کنج دل من نشسته است

قصری بساخته ای از عشق در دلم

قصری که پاسبان درش صد فرشته است

احساس می کنم حرمت خانهء دل است

این بارگاهی است که به معراج واصل است

عمرم دگر به بی خبری نگذرد ، چرا ؟

- در آسمان جان من عشق تو کامل است

لاله اگر دمد ز تربت پاکش ، عجب مدار

این سرزمین به نام شریفی منور است

یاس از چه رو به صورت خود میزند؟از آنک

این قتلگاه و مدفن اولاد حیدر (ع) است

عیسی صفت جان به تن مردگان دهی

این دلشکسته به دیدارت آمده است

باشد که دست گیریش ای پور مصطفی

دلهای خسته به امید تو زنده است

از بادرود چون گذری ای صبا بگو

از جانبم به پادشهانش ارادتی

آقا علیعباس (ع) و شهزاده محمدش (ع)

یا ایها الرسول بلغ رسالتی .....

ح.دشتی

آه من العشق و حالاته

سعی دلم رو به سرانجام شد

بار دگر روز مرا شام شد

کون و مکان راحت و آرام شد

توسن دل با نظری رام شد

ننگ دگرباره مرا نام شد

آیینه دهر سیه فام شد

امر به مستوری آلام شد

آه من العشق و حالاتِه

احرق قلبی به حراراتِهِ

راحت و آرام زعشقت مباد

لطف وجود ازلی شد زیاد

نام ز دیده سپرم دست باد

رونق دیدار مبادا کساد

هست غلام طلبم خانه زاد

رایت بیداد بدستت که داد ؟

کشته سرمست منم مست و شاد

آه من العشق و حالاتِهِ

احرق قلبی به حراراتِهِ

مست و خمار بت ترسا منم

مست ترین درد اهورا منم

تا تو نگویی که من و ما منم

عاشق و آوارهء هر جا منم

مست منم ، واله و شیدا منم

خفته به خون مست به لالا منم

کشته تثلیث چلیپا منم

آه من العشق و حالاتِهِ

احرق قلبی به حراراتِهِ

خود تو بگو آنچه تو کردی که کرد

از چه شدی هم نفس عشق ، درد

این چه تمنا است به گاه نبرد

کشت دلت هر چه که نامرد و مرد

سوی نگاهم به رهت گشت سرد

هجر تو کردی رخ خورشید زرد

هیچ کسی کار مسیحا نکرد

آه من العشق و حالاتِهِ

احرق قلبی به حراراتِهِ

عاش خیالی به خیالاتِهِ

نام عیونی به حکایاتِهِ

افتتح الحب به رایاتِهِ

ثار ثریا به سماواتِهِ

اشتعل الکون به غایاتِهِ

مات غروری به اشاراتِهِ

عاشقت العشق به آیاتِهِ

آه من العشق و حالاتِهِ

احرق قلبی به حراراتِهِ

عمر به هجران و به سودا گذشت

زخم دل از حد سویدا گذشت

قصه امروزه و فردا گذشت

آیهء بادا و مبادا گذشت

چون که نسیم از ره بودا گذشت

مست جنون بود که شیدا گذشت

عمر به این حرف خدایا گذشت

آه من العشـــــــــق و حالاتـــــــــِهِ

احــــــــرق قلـــــــبی به حراراتـــِهِ

حسن دشتی ( مجنون الشعرا )

آبان90 بندر دیلم