افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

مولانا۴۵

با ما ز ازل رفته قراری دگر است 

این عالم اجساد دیاری در است 

ای زاهد شب خیز تو مغرور نماز 

بیرون ز نماز روزگاری دگر است 

حرمت درد

درد تو به جان خریدم و دم نزدم 

درمان تو را ندیدم و دم نزدم 

از حرمت درد تو ننالیدم هیچ 

آهسته لبی گزیدم و دم نزدم 

قیصر امین پور 

صفای بیرنگی

ما دردکشان مست ز صهبای الستیم

پیمانه کشانیم که پیمان نشکستیم

تا شد دل ما با خبر از عالم اسرار

در کوی طلب یک نفس از پا ننشستیم

تا باده کشیدیم ز خم خانهء وحدت

از نشوه ی آن سرخوش و شوریده و مستیم

تا بار گشودیم بسر منزل توحید

از شرک رهیدیم و ز هر وسوسه رستیم

با ما سخن از غیر مگوئید که جز دوست

هر رشته که دام دل ما بود گسستیم

ما بت شکنانیم که در معبد عالم

کس را به جز از خالق هستی نپرستیم

با خصم بگو این همه گستاخ نتازد

ما پشت بسی فتنه بسر پنجه شکستیم

آن شیر دلانیم که در عرصهء ناورد

با مرگ چو ارباب صفا دست به دستیم

صد بار گر افتیم برآئیم دگر بار

رنگی نپذیریم همینیم که هستیم

استاد محمود شاهرخی

مهر باطل

از دار جهان مرا چه حاصل ؟ 

عمری است که خورده مهر باطل 

روئیده به لب خندهء تلخی 

صد غصه نهان شده است در دل .... 

ح.د

هو مدد

برای هیلدا

هو مدد هو که تحمل بکنم بار غمش 

مرغ عشقی که برفته است ز طرف چمنش 

یاد باد آن همه ایام که با هم بودیم 

بس غزلها که شنیدیم ز شیرین دهنش 

لرزش اشک کنون می چکد از دیده من 

از کفم رفته پدر همچو سهیل یمنش 

دعوتی بود ز یزدان و جوابش لبیک 

پر کشیده است ز دنیا به سرای عدنش 

از همه مسئلت صبر جزیلی دارم 

ای دریغا که شده خاک کنون چون وطنش 

ح.د

فایز۶۸

دلم در گوشهء چشمش مکین است 

نشسته تا ابد منزل گزین است 

دل فایز گرفته خوش مقامی 

بلی ، خوشدل دل کوثر نشین است 

رزهای سرخ عشق

رویش رزهای سرخ عشق در صحرای غم

مرهم مهر و محبت بود بر بحر الم

آسمان دیده ام پر می شود از ابر شوق

آن دمی که پر گشاید در دلم یادت صنم

خستگان را گر که گیری دست عیب و ننگ نیست

در طریق عاشقی بانگ انا الحق می زنم

توسن امید می تازد به دشت آرزو

تا کدامین قله های قرب آخر می روم

فصل غربت رو به پایان می رود روزی که تو

پا نهی چون فاتحان بر کشور سرد دلم

اسم شب را پاس بخش پادگان دل بگو

جوشش دل ، خنده تو ، اشک دیده ، جام جم

ح.دشتی

مولانا۴۴

در عشق که جز می بقا خوردن نیست 

جز جان دادن دلیل جان بردن نیست 

گفتم که ترا شناسم آنگه میرم 

گفتا که شناسای مرا مردن نیست 

فایز۶۷

خدنگ مه جبینان دل نشین است 

جفای نازنینان نازنین است 

نشد رسته دل فایز از این دام 

سر زلف بتان حبل المتین است 

مولانا۴۳

با عشق نشین که گوهر کان تو است 

آنکس را جو که تا ابد آن تو است 

آنرا بمخوان جان که غم جان تو است 

بر خویش حرام کن اگر نان تو است

دل نوازان

حال من دست خودم نیست ، دیگه آروم نمیگیرم

دلم از کسی گرفته ، که می خوام براش بمیرم

باز سرنوشت و انتهای آشنایی

باز لحظه های غم انگیز جدایی

باز لحظه های نا گزیر دل بریدن

بازم آخر راه و حس تلخ نرسیدن

پای دنیای تو موندن ، مثه عاشقای عالم

تا منو ببخشی آخر ، تا دلت بسوزه کم کم

مثل آئینه روبرومه ، حس با تو بودن من

دارم از دست تو میرم ، عاشقی کن منو نشکن

عبدالجبار کاکایی

تمنای لبت / حافظ

بر نیامد از تمنای لبت کامم هنوز

بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز

روز اول رفت دینم در سرزلفین تو

تا چه خواهد شد درین سودا سرانجامم هنوز

ساقیا یک جرعه ده زان آب آتشگون که من

در میان پختگان عشق او خامم هنوز

از خطا گفتم شبی موی ترا مشک ختن

می زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز

نام من رفته ست روزی بر لب جانان به سهو

اهل دل را بوی جان می آید از نامم هنوز

پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب

می دود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز

در ازل داده است ما را ساقی لعل لبت

جرعهء جامی که من مدهوش آن جامم هنوز

ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام دل

جان به غمهایش سپردم نیست آرامم هنوز

در قلم آورد حافظ قصهء لعل لبش

آب حیوان می رود هر دم ز اقلامم هنوز

حضرت حافظ شیرازی

فایز۶۶

نه هر آهوی دشت ، آهوی چین است 

نه هر گاوی که بینی عنبرین است 

نه هریاری وفادار است فایز ! 

وفا در خطّّهء ارمن زمین است  

 

گاو عنبرین : ماهی عنبر 

مولانا۴۲

باران بسر گرم دلی بر میریخت 

بسیار چو ریخت جست و در خانه گریخت 

پر میزد خوش بطی که آن بر من ریز 

کاین جان مرا خدای از آب انگیخت 

پیش از تو / سلمان هراتی

پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت 

شب مانده بود و جرئت فردا شدن نداشت 

بسیار بود رود در آن برزخ کبود 

اما دریغ زهرهء دریا شدن نداشت 

در آن کویر سوخته ، آن خاک بی بهار 

حتی علف اجازهء زیبا شدن نداشت 

گم بود در عمیق زمین شانهء بهار 

بی تو ولی زمینهء پیدا شدن نداشت 

سلمان هراتی

هرچه شعر گل کنم /قیصر امین پور

سنگ ناله می کند : رود رود بی قرار

کوه گریه می کند : آبشار ، آبشار !

آه سرد می کشد ، باد ، باد داغدار

خاک می زند به سر آسمان سوگوار

سرو از کمر خمید ، لاله واژگون دمید

برگ و بار باغ ریخت ، سبز سبز در بهار

ذره ذره آب شد ، التهاب آفتاب

غرق پیچ و تاب شد جست و جوی جویبار

بر لبش ترانه ، آب ، از گدازه های درد

در دلش غمی مذاب ، صخره صخره کوهوار

از سلالهء سحاب ، از تبار آفتاب

آتش زبان او ، ذوالفقار آبدار

باورم نمی شود ، کی کسی شنیده است :

زیر خاک گم شوند قله های استوار ؟

بی تو گر دمی زنم ،هر دمی هزار غم !

روی شانه دلم ، هر غمی هزار بار !

هرچه شعر گل کنم ، گوشهء جمال تو !

هرچه نثر بشکفم ، پیش پای تو نثار !

قیصر امین پور

فایز۶۵

در این عالم غمم از حد فزون است 

دلم از بهر خوبان غرق خون است 

گله از تو ندارم یار فایز ! 

شکایتها ز بخت واژگون است 

عکس موعود / مشهد مقدس


                                


مدح امام رضا

دلا چون رضا مهربان سروری کو ؟

به دریای هستی چنین گوهری کو ؟

به هفت آسمانهای بالا کشیده

چونان شمس تابان بلند اختری کو ؟

رضا بر دو عالم امیر است و سلطان

رضا آنکه لطفش ندارد نهایت

وجود خدا را نشان است و آیت

چه گویم زوصفش که شاه است و سرور

به عشق و به مهر و به جود و سخاوت

رضایست شاهنشه ملک ایران

رضایست با عشق و با مهر و رافت

و بر پیروانش بود ابر رحمت

به درگاه پر فیض باب الحوائج

بدیدیم بس معجزات و کرامت

شنیدیم صوت دل انگیز قرآن

و جبریل بر درگهش سر به زانو

غبار حرم را زند بر سر و رو

ز بهر کرامت به زوار مولا

ز جنت بیاورده او عطر خوشبو

شمیم خوش عطر صد لاله زاران

ز شهر نبی آمده سوی ایران

به صحرای دلها بود چون بهاران

بیاورده سر سبزی و خرمی را

کویر از وجودش شده سبزه زاران

چو اشک زلال دل چشمه ساران

ضمانت نموده است زوار خود را

به وقت وفات و به میزان چو بر پا

صراط و جزا و به صحرای محشر

شفاعت نماید همه شیعیان را

به روز قیامت ز جمله گناهان

چو بینم به جایی یکی خوشه انگور

رضا را به یاد آورم حال رنجور

که مسموم گردیده از زهر مامون

که دیده است خورشید در چنگ شبکور

شقایق غریب است در شوره زاران

دلا خاک پای رضا ، توتیا کن

هر آنکس بغیر از رضا را رها کن

که اویست باب المراد گدایان

امام غریب حاجتم را روا کن

و بر آتش غم سحاب است و باران

ح.دشتی

82/9/21

 

رباعی/ابوسعید

از گردش افلاک و نفاق انجم 

سر رشتهء کار خویشتن کردم گم 

از پای فتاده ام مرا دست بگیر 

ای قبله ی هفتم ای امام هشتم 

ابوسعیدابوالخیر

مولانا۴۱

با دشمن تو ، چو یار بسیار نشست 

با یار نشایدت دگر بار نشست 

پرهیز از آن عسل که با زهر آمیخت 

بگریز از آن مگس که با مار نشست 

فایز۶۴

به گلشن تا ز گل نام و نشان است 

حدیث بلبل و گل در میان است 

جهان تا هست ذکر شعر فایز 

میان دوستان این داستان است 

ترانه خداحافظ/بابک صحرایی

خدا حافظ ای ماه دلگیرم

خداحافظ که دور از تو آروم نمیگیرم

تو رو به دست خدا سپردم

تنهایی و جدایی تقدیر ما بود

همراه و عاشقانه از هم گذشتیم

افسوس که دنیای ما از هم جدا بود

افسوس که غربت ما بی انتها بود

خداحافظ رویای شیرینم

هنوزم تو نگاه تو فردا رو می بینم

دلم گرفته

فرصت نشد پناه بی کسی تو باشم

با بغضی عاشقانه

باید ازت جدا شم

خداحافظ تنهایی تقدیر ما بود

خداحافظ که این جدایی پایان عشق ما نیست

خداحافظ..........

بابک صحرایی

مولانا۴۰

با جان دو روزه تو چنان گشتی جفت 

با تو سخن مرگ نمی شاید گفت 

جان طالب منزلست و منزل مرگست 

اما خر تو میانه راه بخفت